حیاط خلوت

حیاتی مخفی از آنچه زیست میکنم

حیاط خلوت

حیاتی مخفی از آنچه زیست میکنم

حیاط خلوت

من به نوشتن نیاز داشتم.
مثل یک مرض بود، یک مخدر، یک اجبار؛
ولی باز هم دوست نداشتم خودم را نویسنده بدانم.
شاید به خاطر این بود که نویسنده های زیادی دیده بودم که بیشتر از این که وقت برای نوشتن بگذارند وقتشان را صرف بی اعتبار کردن همدیگر می کردند، نق می زدند و همدیگر را سلاخی می کردند و پر از تکبر بودند.
آفریننده ما این هایند؟
همیشه همینطور بوده؟
شاید...
شاید نوشتن شکلی از نق زدن باشد.
بعضی ها بهتر از بقیه غُر می زنند.

چارلز بوکوفسکی

.........

یک کوچیده از بلاگفا که از شخصی ترین احساساتش مینویسد
لطفا اگر او را شناختید به روی خودتان نیاورید و رد شوید
بگذارید اینجا تا ابد "شخصی" بماند

.........

پیوندهای روزانه

بگو کوچه مون رو به آزادیه...

پنجشنبه, ۳ مرداد ۱۳۹۸، ۱۱:۵۴ ب.ظ

۱. دلم برایت تنگ شده
این را درست وقتی فهمیدم که بین لیست نوشتن ها و برنامه چیدن ها و موزیک گوش کردن هایم، آهنگی از گروه ماینوس وان پلی شد و چشمم به کاورش افتاد‌ و مردی شبیه به تو را دیدم...

در کسری از ثانیه حس کردم قلبم جایی می تپد که دقیقا نمیدانم کجاست
جایی که پیدایش نمیکنم
در کسری از ثانیه من، «من» نبودم
تو بودی
تو بودی و نگاهت و قلبی که اگر بود هم برای تو بود
برای تو و این حجم زیادِ دلتنگی در نبودنت
برای تو
که دقیقا ۲ ماه و ۲ روز است که نیستی...
که ندارمت!

۲. تمام این ۲ ماه و ۲ روز را با حس های‌ ضد و نقیض بیدار شده ام
یک روز با امید آزادی ات
یک روز با غم نبودنت
یک روز با فکر اینکه کجایی و چه میکنی
یک روز با نفرت
نفرت از تو و هر آنچه بینمان گذشت و اینکه محض رضای خدا چطور نمیشود آن تلفن لعنتی را برداری تا از خودت و حال و روزت خبر بدهی
چطور نمیتوانم صدایت را بشنوم؟ چطور؟

۳. کاش برگردی
بیایی و ببینی چطور زمان، جایی میانه ی دوم خرداد مکث کرده و تا نیایی حرکت نمی کند... ادامه نمی یابد و این دور تسلسُلِ مدام تمام نمیشود...
که چطور در نبودنت، ملودی های شادمهر غم انگیزترین ملودی های جهان میشوند
که چطور جهانم از «عشق» خالی شده و هر کار‌ میکنم پُر نمیشود

۴. تو نیستی تا برایت بنویسم دوستت دارم
و تو برایم بنویسی دیوووونهههههه
و من برایت بنویسم قلبم از نبودنت چه میکشد
و تو برایم بنویسی درست میشه! نگران نباش!

 

تو نیستی و من به جای تمام ناگفته ها و عاشقانه ها، زیر لب زمزمه میکنم:
 
روزایی که وقت ملاقاتیه

یه شیشه ضخیم کرده این دوریو


تو از پُشت شیشه نگاهم کن و

منم دست میذارم رو‌ دستای تو
 
تو گوشی رو بردار و چیزی بگو

بگو کوچه مون رو به آزادیه


بگو، دلخوشم کن به راست و دروغ
خرابه بگو رو به آبادیه 

 

تو نیستی و بومرانی مدام میخواند:
 

تو خیلی دووررری
خیلی دووووووررررری
تو خیلی دوووووررررررری

خیلی دوووووورررررر
 

نظرات  (۳)

چه قشنگ:((
پاسخ:
ممنون :)
خیلی قشنگ بود، میشد حس تک تک جملاتش رو لمس کرد :) 
پاسخ:
خوشحالم که اینطور بوده
و ممنون! :)
۰۵ مرداد ۹۸ ، ۰۱:۲۱ حامد احمدی
نمرت بیسته.
ایشالله که همیشه جهانت پر از عشق باشد که هست، اما اینکه پر از عشق هستی، به دست تو نیست، قدر این مسیر را بدان و با به دنبال معصوم بودن به خودت آسیب نرسان، و همین راه را مستقیم بگیر برو تا آخر. وسواس نداشته باش و حواست را جمع کن که رها شده نیستی. پیش برو. راه ش این است که احساس هایت را ثبت کنی به قدرت قلم. و شجاعت.
یه آفرین جدی..
پاسخ:
چقدر ذوق کردم از خوندن پیامتون
واقعا ممنونم!!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی