حیاط خلوت

حیاتی مخفی از آنچه زیست میکنم

حیاط خلوت

حیاتی مخفی از آنچه زیست میکنم

حیاط خلوت

من به نوشتن نیاز داشتم.
مثل یک مرض بود، یک مخدر، یک اجبار؛
ولی باز هم دوست نداشتم خودم را نویسنده بدانم.
شاید به خاطر این بود که نویسنده های زیادی دیده بودم که بیشتر از این که وقت برای نوشتن بگذارند وقتشان را صرف بی اعتبار کردن همدیگر می کردند، نق می زدند و همدیگر را سلاخی می کردند و پر از تکبر بودند.
آفریننده ما این هایند؟
همیشه همینطور بوده؟
شاید...
شاید نوشتن شکلی از نق زدن باشد.
بعضی ها بهتر از بقیه غُر می زنند.

چارلز بوکوفسکی

.........

یک کوچیده از بلاگفا که از شخصی ترین احساساتش مینویسد
لطفا اگر او را شناختید به روی خودتان نیاورید و رد شوید
بگذارید اینجا تا ابد "شخصی" بماند

.........

پیوندهای روزانه

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عاشقانه» ثبت شده است

هوس کرده‌ام بیایی بنشینی کنارم و با هم چای بنوشیم
تو تکیه بدهی به پیشخوان آشپزخانه و من از میان حلب‌های گلدار توی کابینت، دو تا چوب دارچین و سه پَر زنجبیل و دو هلِ کوچک را قاطی چای کنم و تو بخندی از اینکه همیشه برای نوشیدنی‌های من درآوردی‌ام رسپیِ دقیق دارم!!

 

هوس کرده‌ام بیایی بنشینی و برایم از زندگی بگویی
اینکه چطور قلبت را به ترانه‌ای از ابتهاج داده‌ای
و چرا فکر میکنی فلان حرفش از سر صلح با خود و با زندگی و با جهان است...

 

هوس کرده‌ام بیایی‌ و برایت از عشق بگویم
از عین و شین و قافی که قافیهٔ روزهایم شده
از آن موزیک ایلیاس یالچینتاش که میگوید: «بدون اینکه خسته‌ت کنم یا ازت چیزی بپرسم عاشقت خواهم ماند سادهٔ من»
یا ترانهٔ مزار آلانسون که میخواند: «خودم را کجا پیدا کنم؟»

 

هوس کرده‌ام پاییز‌ باشد...
کرونا نیامده باشد و هواپیمایی سقوط نکرده باشد و کشتی‌ای غرق نشده باشد و بچه‌ای گم نشده باشد.
دی نیامده باشد و آبان نیامده باشد و خرداد نیامده باشد و مرگ همخوابمان نشده باشد‌‌.
ما بشویم همان جوان‌های قدیمِ کوچهْ پشتیِ دانشگاه که عزیزانشان به خاک و خون کشیده نشده‌اند
که شهر را زیر پا بگذاریم و زرد و نارنجی‌ها را به هم نشان دهیم و قلبمان، قلبی که برای لمس دست‌های هم به تب و تاب افتاده را، به زور توی سینه بچپانیم

 

هوس کرده‌ام کنارت بنشینم و هیچ نگویم 
فقط نگاهت کنم...
به تو و به جزئیات سادهٔ وجودت
به همین فرق کج و امتداد تاب موهایت موقع بی‌حواسی
به همین ریز شدن چشم‌هایت و چروک پیشانی‌ات و شیطنت کلامت
به سکوتِ از سر کلافگی و به نگاه عمیقت به تک تک جزئیات این زندگی

 

هوس کرده‌ام هم آغوشت شوم
خودم را میان سینه‌ات گم کنم و هرگز پیدا نشوم
که اصلا آدرسم بشود جغرافیای تو
جایی میان تن و نفس و خطوط تنت

 

هوس کرده‌ام کنارت باشم
کنارت باشم و برایت از هوس‌های شبانهٔ پاییزی‌ام بگویم
از آرزوهای دور و دراز 
از رویاهای محال
از امیدهای کم و زیاد

 

هوس کرده‌ام هوسی داشته باشم
با تو
و کنار تو
هوسی از جنسِ تو...

 

هوس کرده‌ام هوست باشم
هوسِ پاییزی و شبانهٔ تو!

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۹ ، ۰۰:۲۸
سایه نویس

۱. دلم برایت تنگ شده
این را درست وقتی فهمیدم که بین لیست نوشتن ها و برنامه چیدن ها و موزیک گوش کردن هایم، آهنگی از گروه ماینوس وان پلی شد و چشمم به کاورش افتاد‌ و مردی شبیه به تو را دیدم...

در کسری از ثانیه حس کردم قلبم جایی می تپد که دقیقا نمیدانم کجاست
جایی که پیدایش نمیکنم
در کسری از ثانیه من، «من» نبودم
تو بودی
تو بودی و نگاهت و قلبی که اگر بود هم برای تو بود
برای تو و این حجم زیادِ دلتنگی در نبودنت
برای تو
که دقیقا ۲ ماه و ۲ روز است که نیستی...
که ندارمت!

۲. تمام این ۲ ماه و ۲ روز را با حس های‌ ضد و نقیض بیدار شده ام
یک روز با امید آزادی ات
یک روز با غم نبودنت
یک روز با فکر اینکه کجایی و چه میکنی
یک روز با نفرت
نفرت از تو و هر آنچه بینمان گذشت و اینکه محض رضای خدا چطور نمیشود آن تلفن لعنتی را برداری تا از خودت و حال و روزت خبر بدهی
چطور نمیتوانم صدایت را بشنوم؟ چطور؟

۳. کاش برگردی
بیایی و ببینی چطور زمان، جایی میانه ی دوم خرداد مکث کرده و تا نیایی حرکت نمی کند... ادامه نمی یابد و این دور تسلسُلِ مدام تمام نمیشود...
که چطور در نبودنت، ملودی های شادمهر غم انگیزترین ملودی های جهان میشوند
که چطور جهانم از «عشق» خالی شده و هر کار‌ میکنم پُر نمیشود

۴. تو نیستی تا برایت بنویسم دوستت دارم
و تو برایم بنویسی دیوووونهههههه
و من برایت بنویسم قلبم از نبودنت چه میکشد
و تو برایم بنویسی درست میشه! نگران نباش!

 

تو نیستی و من به جای تمام ناگفته ها و عاشقانه ها، زیر لب زمزمه میکنم:
 
روزایی که وقت ملاقاتیه

یه شیشه ضخیم کرده این دوریو


تو از پُشت شیشه نگاهم کن و

منم دست میذارم رو‌ دستای تو
 
تو گوشی رو بردار و چیزی بگو

بگو کوچه مون رو به آزادیه


بگو، دلخوشم کن به راست و دروغ
خرابه بگو رو به آبادیه 

 

تو نیستی و بومرانی مدام میخواند:
 

تو خیلی دووررری
خیلی دووووووررررری
تو خیلی دوووووررررررری

خیلی دوووووورررررر
 
۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۸ ، ۲۳:۵۴
سایه نویس

بعضی دوستت دارم ها را نمی شود گفت...

اصلا نباید گفت...

باید گذاشت ته دل

تا کهنه و کهنه و کهنه تر شود

مثل قالی، قدیمی شود...

قیمتی شود

 

بعضی دوستت دارم ها را نباید گفت

حتی به اندازه ی یک لایک در اینستا

یا یک آیکونِ کوچک

که مجبور شوی ۱۱۰۰ بار صفحه را رِفرِش کنی

ببینی جواب در خورِ کامنتت گرفته ای یا نه!

 

بعضی دوستت دارم ها باید بمانند برای خودت

برای روزهای مبادای زندگیت

برای شب های دلتنگیت.

یا وقت هایی که شعر میخوانی

و قلپ قلپ چای میخوری

و به ساعت دوازده عاشقی خیره میشوی

 

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۸ ، ۲۲:۱۰
سایه نویس