حیاط خلوت

حیاتی مخفی از آنچه زیست میکنم

حیاط خلوت

حیاتی مخفی از آنچه زیست میکنم

حیاط خلوت

من به نوشتن نیاز داشتم.
مثل یک مرض بود، یک مخدر، یک اجبار؛
ولی باز هم دوست نداشتم خودم را نویسنده بدانم.
شاید به خاطر این بود که نویسنده های زیادی دیده بودم که بیشتر از این که وقت برای نوشتن بگذارند وقتشان را صرف بی اعتبار کردن همدیگر می کردند، نق می زدند و همدیگر را سلاخی می کردند و پر از تکبر بودند.
آفریننده ما این هایند؟
همیشه همینطور بوده؟
شاید...
شاید نوشتن شکلی از نق زدن باشد.
بعضی ها بهتر از بقیه غُر می زنند.

چارلز بوکوفسکی

.........

یک کوچیده از بلاگفا که از شخصی ترین احساساتش مینویسد
لطفا اگر او را شناختید به روی خودتان نیاورید و رد شوید
بگذارید اینجا تا ابد "شخصی" بماند

.........

پیوندهای روزانه

جمعه و این نوشتن های بی سر و ته

جمعه, ۷ تیر ۱۳۹۸، ۰۹:۱۱ ق.ظ

۱. کل روز رو دارم در مورد حق طلاق بحث میکنم و نمیفهمم که چرا یه حق انسانی ساده که توی دنیای امروز باید یه چیز مرسوم و عادی باشه، عملا توی این کشور تبدیل به جنگ هر روزه میشه و باید برای پذیرشش حتی به شکل کلامی تا این اندازه انرژی صرف کرد!
خسته ام... خیلی خسته... خسته از تلاش برای کوچکترین حقوق انسانی... خسته از اینکه تو این کشور هر چقدر هم که بدویی باز قرار نیست یه انسان شناخته شی! این عمیقا درد داره... اینکه هر چقدرم تلاش کنی باز راه به جایی نبری درد داره!
خسته م میکنن این بحث ها... این درد ها... خسته... و گاهی ناامید!!

۲. میگه فلانی زنگ زده و گفته (میم) که تو هم چند بار دیده بودیش، تصمیمش رو گرفته و میخواد جدا از شوهرش زندگی کنه! میگه فلانی گفت این روزا همه یاد گرفتن، میخوان جدا زندگی کنن!
میم رو میشناسم، یه زن جوون سی و خوردی ساله که وقتی بیست سال داشته ازدواج میکنه و بچه دار میشه. چند سال بعد، به لطف قانون سرشار از عدالت این مملکت، شوهرش ازدواج مجدد میکنه... میم سالها با یک بچه میسوزه و میسازه... سالها خرجی اندک خونه رو با یه زن دیگه تقسیم میکنه، این وسط حرف مردم رو میشنوه و دم نمیزنه... ولی حالا انگار ماجرا فرق کرده! مثل تموم قصه های نانوشته دنیا، که آگاهی قدرتِ آدم میشه، میم با بزرگ شدن بچه اش سرشو از برف میاره بیرون و تصمیم میگیره رو پای خودش بایسته و به زندگی سراسر توهین خاتمه بده!
با خودم فکر میکنم کاش به قول فلانی اگه راه رهایی، جدا زندگی کردنه، همه یاد بگیرن جدا زندگی کنن! همه یاد بگیرن رها شن!

۳. دلم برای «آ» تنگ شده!
نشد داستان دلتنگی و دلدادگیم رو بنویسم ولی این روزا که نیست، که ندارمش، دلم بدجور هواشو میکنه!
«آ» جزء معدود مردایی بود که جلوی پرواز آدم رو نمیگرفت، نه به حرف، به عمل... که خودش بال میداد بهم واسه پرواز... که معتقد بود حتی اگه نباشه و نباشیم، نباید دوییدن و جلو رفتن و کسی شدن رو یادم بره! باید واسه بالا رفتن تلاش کنم و خودم واسه زندگیم تصمیم بگیرم
«آ» تنها مردی بود که وقتی به رسم این دنیای مردسالار، از جاه طلبی های به حقم دست میکشیدم باهام دعوا میکرد و میگفت میخوای همیشه همین جا بمونی؟ جسور باش و حقتو بگیر و برو جلو! قوی باش!
یک ماهه به دلایلی نیست و یک ماهه ازش بیخبرم و جای خالیش، مخصوصا وقتی میجنگم و نمیشه، بدجور غمگینم میکنه و من فکر میکنم دنیا به آدمایی مثل «آ» بیشتر از هر چیزی احتیاج داره!


پ.ن: بعد از مدتها چند خط نوشتم و خلاص شدم! هر چند بی ربط و بی سر و ته و پر از گلایه ولی... آخیش!

نظرات  (۴)

۰۷ تیر ۹۸ ، ۱۴:۴۴ حامد احمدی
ازدواج یعنی تن در دادن به بند. اینکه انسان ازدواج کند و همسرش جلوی پرواز ش را نگیرد، خیلی بعید است. اصلا ازدواج یعنی تغییر معنای پرواز. بعد از ازدواج، پرواز دیگر رشد اجتماعی نیست. بلکه تلاش برای داشتن خانواده شاد است. درآمد بالا. قرمه سبزی. بازی با بچه. ولی رسیدن به علایق مجردی، مثل تحصیلات عالی، ورزش مورد علاقه، سفر به دور اروپا و شب شعر ها در شب... این‌ها، را باید از دور خارج شوند. و می‌شوند.
در مورد حقوق زنان حرفی ندارم. 
پاسخ:
واقعیت اینه که ازدواج یا به تعبیر بهتر و جامع تر، رابطه متعهدِ طولانی مدت، مدتهاست که کارکرد و تعریف قبلی خودش رو از دست داده. این روزها آدم ها دلایل دیگه ای برای در کنار هم بودن دارن... برای همین اینکه "پرواز" برای هر زوج به چه معناست و به چه معنا میتونه باشه؛ بیشتر یک "انتخاب" و "تصمیم" شخصیه تا یک گزینه از پیش تعیین شده
۰۹ تیر ۹۸ ، ۰۰:۲۴ حامد احمدی
اگر می‌خواهیم ماهیت ازدواج را تغییر دهیم، نام ش را هم تغییر دهیم.
ازدواج یعنی در بند شدن.
اگر در بند نباشیم. می شود یک چیز دیگر. دوستی.

پاسخ:
راستش پیامتون انقدر مطمئن بود که خودم رو مجبور کردم که قبل از هر پاسخی یه بار دیگه معنای لغوی "ازدواج" رو جستجو کنم و ببینم معنایی تحت عنوان "در بند کشیده شدن" در جایی نوشته شده یا صرفا تعبیر و تفسیر "شخصی" شما از این کلمه است که فهمیدم درست حدس زدم و این کلمه در فرهنگ واژگان شما اینگونه معنا میشه... به هر حال... گذر زمان، کارکرد و ماهیت و تعاریف خیلی چیزها رو تغییر داده! ازدواج هم از این قاعده مستثنا نبوده و نیست..... ممکنه برای یکی به معنای "در بند کسی بودن" باشد، برای دیگری "در بند بودن" و "در بند کشیدن" و برای دیگری رهایی در عین تعهد! همینقدر پارادوکس گونه و عجیب... خوبیش اینه که حداقل در چارچوب فردی آزادیم تقریبا همان گونه باشیم که میخواهیم و به دنبال افرادی باشیم که به این کلمات همان گونه می نگرند که ما می نگریم! اصلا از زیبایی های زندگی همین تفاوت هاست... جالب و شگفت انگیز...
۰۹ تیر ۹۸ ، ۱۲:۲۵ حامد احمدی
در بند ازدواج بودن، نه در بند کسی بودن. در بند کسی بودن بدترین کار است و در بند ازدواج بودن، چیزی است که باید باشد. اینکه آدم فکر کند، ازدواج می‌کنم اما اولویت هایم را تغییر نمی‌دهم، در ازدواج شکست می‌خورد.
بعد از ازدواج، برگه اهداف درجه دو آدم باید از نو نوشته شود.
هرچند، به نظر شما فهمیده هستید و چیزی ندارم برای تذکر. اما نظرم را گفتم، هرچند در ذیل سوال ناشفاف، که با این حال برایم مروری شیرین بود.
پاسخ:
قطعا مثل هر پدیده ای، رابطه عاطفی هم تغییراتی در اهداف و اولویت های آدم ایجاد میکنه اما اینکه چه چیز باید تغییر کنه و به چی باید تغییر کنه، بیشتر از اون که یک فعل از پیش تعیین شده باشه، یک تصمیم شخصی و در حوزه طرفین اون رابطه است... در هر حال ممنون بابت اینکه نظرتون رو گفتید!
۱۱ تیر ۹۸ ، ۱۵:۴۰ حامد احمدی
بله،خودشون دوتایی تصمیم می‌گیرند.
اما صد در صد آزادی بعد از ازدواج محدود تر می‌شود. حتی با بهترین همسر دنیا.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی