حیاط خلوت

حیاتی مخفی از آنچه زیست میکنم

حیاط خلوت

حیاتی مخفی از آنچه زیست میکنم

حیاط خلوت

من به نوشتن نیاز داشتم.
مثل یک مرض بود، یک مخدر، یک اجبار؛
ولی باز هم دوست نداشتم خودم را نویسنده بدانم.
شاید به خاطر این بود که نویسنده های زیادی دیده بودم که بیشتر از این که وقت برای نوشتن بگذارند وقتشان را صرف بی اعتبار کردن همدیگر می کردند، نق می زدند و همدیگر را سلاخی می کردند و پر از تکبر بودند.
آفریننده ما این هایند؟
همیشه همینطور بوده؟
شاید...
شاید نوشتن شکلی از نق زدن باشد.
بعضی ها بهتر از بقیه غُر می زنند.

چارلز بوکوفسکی

.........

یک کوچیده از بلاگفا که از شخصی ترین احساساتش مینویسد
لطفا اگر او را شناختید به روی خودتان نیاورید و رد شوید
بگذارید اینجا تا ابد "شخصی" بماند

.........

پیوندهای روزانه

من یک معشوقه دارم!

جمعه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۸، ۱۲:۰۲ ق.ظ

مینشینم به تماشای سریال "من یک معشوقه دارم"...


از همان لحظه اول از دخترک نقش مکمل خوشم نمی آید.
از گستاخ بودنش، از مرز نداشتن رفتار و روابطش، از بی پروا بودنش، و از سادگی و مظلوم نمایی اش...

آخ که این آخری همیشه حالم را به هم می زند.
واقعیت این است که آدم هایی که به قول خیلیا آزارشان به مورچه هم نمیرسد، مرا می ترسانند؛ چون این ها همان هایی هستند که قادرند بدترین و فجیح ترین کارها را با سلاح مظلوم بودنشان انجام دهند!!!!!


بگذریم...
داشتم میگفتم.
خلاصه که از همه چیز این دختر بیزارم!
اما تمام این ها باعث نمی شود که نفهمم چقدر تنهاست،
چقدر نیازمند محبت است،
چقدر نیاز به تکیه گاه دارد،
چقدر زحمت می کشد تا غرورش را حفظ کند و دستش را جلوی کسی دراز نکند،
یا چقدر سختی کشیده و می کشد!

وقتی می بینم که خانواده اش هنوز بند نافش نیفتاده، او را درون پارچه پیچیدند و گذاشتند جلوی درِ خانه ی غریبه ها.
وقتی می بینم که تا ده سالگی در پرورشگاه بوده و با همان رنج های بچه های بی سرپرست، مجددا پیش مردی برمیگردد که زمانی او را جلوی در خانه اش پیدا کرده بود.
وقتی...
تمام این ها کافی است برای ”تکیه گاه” خواستن. برای علاقه و عشق به مردهای پخته تر و باتجربه تر که ”حامی” و ”تکیه گاه” باشند، چیزی که سالها از او دریغ شده.


طرف دیگر زن و مردی هستند که به تازگی فرزند خردسالشان را از دست داده اند و همین مسئله زندگیشان را دچار بحران بزرگی کرده.
زن را حریص تر، سنگ تر و سخت تر،
و مرد را نسبت به این زندگی بی میل تر و سردتر!
تنها چیزی که در این مدت آنها را کنار هم ‌نگه داشته، ته مانده های همان ”عشق”ی است که روزی به هم داشتند.
مرد با تمام فاصله هایش هنوز زن را دوست دارد،
و زن با تمام اشتباهاتش هنوز میخواهد زندگی اش را احیا کند.


حال تصور کنید دخترکی با شرایطی که گفته شد، عاشق ”مرد بودن”های مرد داستان ما شده و با اطلاع از به مو بند بودن زندگی مرد، در صدد جلب علاقه او به خودش است.

مرد پا نمی دهد، ردش می کند، به او به چشم یک خواهر کوچکتر نگاه میکند، آخر زنش را همچنان دوست دارد اما دختر، باز هم تلاش می کند و البته در مواردی هم موفق شود!!

و...

پایان قسمت سوم!


و من همچنان به این داستان و آدم هایش فکر میکنم!
به سه زندگی، سه سرگذشت با غم ها، خوشی ها و دردهایش...
به زن و مرد که زندگیشان به مو بند است،
به دخترکی که عاشق مرد است و جای فکر به ممنوعه بودن این علاقه و رابطه، خودش را با فکر به اختلافات مرد و زن و جدایی آنها گول می زند،
به مردی که در حال لغزش است،
به زنی که احساس ناامنی کرده و جای رفتار سنجیده، با حرف ها و کارهایش دختر را گستاخ تر کرده و باعث بی پروایی بیشترش شده،
و به آدم های اطرافم...
به مردان و زنانی با زندگی های به مو رسیده،
و به دخترانی شبیه به دخترک داستان که با همان بهانه های همیشگی خودشان را در رابطه ی اشتباهی قرار می دهند و در سن کم هزینه های بی شمار را می پردازند!!

مجموع تمام این داستان ها و روابط با تمام پیچیدگی هایش، چیزی می شود به نام ”خیانت”.

که نه می شود تاییدش کرد و نه انکار.
فقط می شود از دید تمام افراد حاضر در ماجرا، به اتفاقات نگاه کرد، و به دنبال راه حل گشت.
راه حلی که به نفرین و ناله کردن، احساسی رفتار کردن و تنفرپراکنی و حرف های صد من یه غاز زدن تنها به علت عنوان کلمه ”خیانت”، ختم نشود!
همین!

نظرات  (۳)

خیلی قشنگ بود.
پاسخ:
مرسی ^__^
به دنبال راه حل گشتن... 
برای مسئله خیانت. پیوندهایی که به مویی بند است. و نیرویی از بیرون که سعی در از بین بردن پیوند می کند. برای تشکیل یک پیوند دیگر. یا نه، از سر مرض!
نمی دانستم، جستجو کردم، فهمیدم کدام سریال است. همان سریالی که من ندیدم. ولی اگر همانی باشد که تلویزیون ایران پخش می کند، بله، بانوی نقش اول ش را در ذهن دارم. زیباست!
مسئله پیوند، یک مسئله بسیار پیچیده ای است. و بسیار گسترده که سال هاست به آن فکر می کنم. و همه انسان ها در طول عمر به آن فکر می کنند. هدف ش، تولید شادی است. 
سه نکته می خواهم بگویم،
یک، عامل جلوگیری از گسستن پیوند، باید عشق باشد. حتی اگر ته مانده باشد. کافی است. اما نباید آبرو، بچه، مسائل مالی، ترس و غیره باشد. منظورم پیوند زناشویی است. 
دو، نزدیک شدن به یک پیوند، به نیت گسستن ش، به هر ترتیبی، کار اشتباهی است. اما اگر نیت گسستن نباشد، رواست. 
سه، امروز، دنیا نیازمند حدود جدید است. نباید خیلی حساس بود. نباید همدیگر را خیلی محدود کرد. باید بیشتر اعتماد کرد. باید دست همدیگر را باز گذاشت. باید بدبینی را دور کرد و بخشیدن را بیشتر تمرین کنیم. حتی اگر دیگری خطا کرد. کار سختی است، ولی لازم است. 
به هر حال، 
همچنان ازدواج به این شکل، که بشر انجام می دهد، و حفظ آن، احساس می کنم کار سختی است. و روز به روز کار سخت تری می شود.
و البته، کار خوب یا بدی نیست. یک راهکار زندگی است. می شود باشد، می شود نباشد.


پاسخ:
موافقم
به قول پابلو نرودا؛ حتی اگر هیچ چیز نتواند ما را از مرگ برهاند، لااقل عشق از زندگی نجاتمان خواهد داد!

تنها چیزی که توی پیامتون ذهنم رو درگیر کرد، مورد شماره دو بود... آیا اگر نیت گسستن یک رابطه نباشه، مجوزی برای ورود به روابط ممنوعه هست؟ هر چند که من معتقدم فرد سوم تعهد خاصی برای وارد نشدن به روابط دیگران نداره، بلکه طرفین یک رابطه عاطفی متعهدانه باید از ارتباط خودشون محافظت کنند...
😕 امیدوارم از این سریال ها نباشه که تهش بد تموم میشه.
تهش همه چی گل و بلبل شه
دختر یک تکیه گاه بهتر پیدا کنه 
مرد کنار زنش بمونه
و زن برای مردش دوباره شادابی و نشاط و خوبی های گذشته رو زنده کنه
پاسخ:
نه، بد تموم نمیشه! :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی