حیاط خلوت

حیاتی مخفی از آنچه زیست میکنم

حیاط خلوت

حیاتی مخفی از آنچه زیست میکنم

حیاط خلوت

من به نوشتن نیاز داشتم.
مثل یک مرض بود، یک مخدر، یک اجبار؛
ولی باز هم دوست نداشتم خودم را نویسنده بدانم.
شاید به خاطر این بود که نویسنده های زیادی دیده بودم که بیشتر از این که وقت برای نوشتن بگذارند وقتشان را صرف بی اعتبار کردن همدیگر می کردند، نق می زدند و همدیگر را سلاخی می کردند و پر از تکبر بودند.
آفریننده ما این هایند؟
همیشه همینطور بوده؟
شاید...
شاید نوشتن شکلی از نق زدن باشد.
بعضی ها بهتر از بقیه غُر می زنند.

چارلز بوکوفسکی

.........

یک کوچیده از بلاگفا که از شخصی ترین احساساتش مینویسد
لطفا اگر او را شناختید به روی خودتان نیاورید و رد شوید
بگذارید اینجا تا ابد "شخصی" بماند

.........

پیوندهای روزانه

روزهای بلند... خاطره های بلند...

دوشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۷، ۰۳:۴۲ ب.ظ

روزهای بلند، خاطره ها بیشتر می پیچن لای دست و پا!!!

هی آدم فکر میکنه کلی کار داره و میتونه روزو به شب برسونه،

هی میبینه نه!

هر چی کار بوده انجام شده و بازم هوا روشنیشو داره.

به خودش میاد و میبینه دوساعته توی بالکن نشسته و زل زده به سبزی درختا و رفته تو دنیای خاطره ها...

آدمیه دیگه!

هر جا بره و هر کار کنه، بازم یه جا، اسیر خاطره ها و دلتنگی ها میشه!!!

نظرات  (۱)

۱۵ مرداد ۹۷ ، ۱۵:۴۶ فتل فتلیان
خاطره ها....
پاسخ:
این خاطره های لعنتی...!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی