حیاط خلوت

حیاتی مخفی از آنچه زیست میکنم

حیاط خلوت

حیاتی مخفی از آنچه زیست میکنم

حیاط خلوت

من به نوشتن نیاز داشتم.
مثل یک مرض بود، یک مخدر، یک اجبار؛
ولی باز هم دوست نداشتم خودم را نویسنده بدانم.
شاید به خاطر این بود که نویسنده های زیادی دیده بودم که بیشتر از این که وقت برای نوشتن بگذارند وقتشان را صرف بی اعتبار کردن همدیگر می کردند، نق می زدند و همدیگر را سلاخی می کردند و پر از تکبر بودند.
آفریننده ما این هایند؟
همیشه همینطور بوده؟
شاید...
شاید نوشتن شکلی از نق زدن باشد.
بعضی ها بهتر از بقیه غُر می زنند.

چارلز بوکوفسکی

.........

یک کوچیده از بلاگفا که از شخصی ترین احساساتش مینویسد
لطفا اگر او را شناختید به روی خودتان نیاورید و رد شوید
بگذارید اینجا تا ابد "شخصی" بماند

.........

پیوندهای روزانه

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کتاب» ثبت شده است

هیچ چیز مقدس نیست...
نه مادر،
نه پدر،
نه پزشک،
نه معلم،
نه پوششی خاص،
نه حرف خاص،
نه زمان خاص،
نه مکان خاص،
نه لباس خاص،
نه هیچ چیز دیگر!


مقدس را که میچسبانیم تنگ چیزی؛ حق نقد، حق گلایه، حق شک، حق رشد، حق فکر،
حق هر آنچه که برای بهتر شدن نیاز است را از آن مسئله میگیریم!


مقدس را که میچسبانیم تنگ چیزی، مادر به پاس مقامش حق زندگی را از خود میگیرد و پر از بغض و مهرطلبی و هزار درد بی درمان میشود و فرزندی وابسته و هراسان تربیت میکند... که اگر او اینکار را نکند، ما میکنیم!
ما به پاس دادن اجباری مقامی مقدس، حق همه چیز را از او میگیریم!
حق اشتباه،
حق انتخاب،
حق زندگی...


مقدس را که میچسبانیم تنگ چیزی، پزشک خطایش را نمیپذیرد تا تقدسش لکه دار نشود و ما امکان خطاکار بودن پزشک را قبول نمیکنیم تا بت خطاکار نبودن فرو نریزد.
بعد میرویم میریزیم روی سرش و فحش پشت فحش،
توهین پشت توهین،
که مقدس بودن برایت بس است، پول دیگر برای چیست؟!


مقدس را که میچسبانیم تنگ چیزی؛
بر هیچ لباسی، هیچ کلامی، هیچ نکته ای، هیچ نقل قولی،
نقد روا نیست!
شک روا نیست!
نیاز به اثبات روا نیست!
نیاز به ارتقا و به روزی روا‌ نیست!
چرا که مقدس همیشه مقدس است،
همیشه مقدس میماند
و خواهد ماند!


مقدس را که میچسبانیم تنگ چیزی؛ خدا بودن را به او تحمیل میکنیم!
میگوییم تو خدایی،
خطا بر تو روا نیست!
او را،
و خودمان را،
در دره عمیق و ترس آوری رها میکنیم!


مقدس را بردارید از روی آدم ها،

از روی حرفها،
از روی مکان ها،
نشانه ها،
کلام ها؛
آنوقت بنشینید به فکر کردن، به نقد کردن، به اثبات کردن،
به زندگی کردن...

به هر آنچه در این دنیاست، حق حیات، حق رشد، حق رسیدن بدهید!

مقدس بودن را بردارید از این دنیا!
زندگی با همین انسان بودن هم جای قشنگی است!

۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۷ ، ۲۲:۴۲
سایه نویس

"تختت را مرتب کن" را در حالی خواندم که بعد از دو سال جنگ مادرم با سرطان و شکست آن، منتظر بودم تا دکتر بگوید این آزمایش های لعنتی گواه لوسمی میدهند یا نه!
ترسناک نیست؟
دو سال برای سرطان پستان بجنگی و حالا لوسمی در‌ یک قدمی ات باشد و پایش را از گلویت برندارد که نفسی تازه کنی!
ترسیده ام
اغراق نمیکنم اگر بگویم به حد مرگ ترسیده ام
بیشتر از دفعه قبل!
از ۴۸ ساعت قبل تمام موهایم را کشیده ام و اشک هایم را ریخته ام و ناخن هایم را کنده ام و حالا اینجا، در مطب دکتر، کتابی بازاری (حس میکنم اینگونه است) که به مدد فیدیبو با تخفیف سی درصدی خریده ام را باز کرده ام بلکه دقیقه ها زودتر بگذرند و دیوارهای اتاق انتظار قورتم ندهند و ذهنم از تمام آنچه میترسد اتفاق بیفتد منفجر نشود!

کتاب، تجربیات ارزشمندی است که یک عضو بازنشسته ارتش نیروی دریایی از زندگی حرفه ای اش به دست آورده و آنها را در قالب ۱۰ اصل عرضه کرده. ده اصلی که هر کدام با خاطره ای از آموزش ها و سختی های زندگی یک سرباز آمریکایی همراه است!
چیزی که در مورد کتاب برای شخص من جالب است، همزادپنداری ام با موقعیت های خلق شده در کتاب است. با اینکه به شخصه هرگز در‌ چنین موقعیت هایی نبوده ام اما در هنگام خواندن خاطرات نویسنده، به یاد موقعیت های مشابه ای میفتادم که از سر گذرانده بودم، بی آنکه بدانم آن موقعیت های سخت چه تاثیری در زندگی آینده ام گذاشته اند!
کلا کتاب، نه کتابی بود که خیلی شگفت زده ام کند یا ذهنم را درگیر کند، نه کتابی بود که نخواهم بخوانم و بی تفاوت از کنارش رد شوم و این دقیقا چیزی است که برای زنده ماندن در این مطب کذایی به آن نیاز داشتم!


بعدانوشت: لوسمی نبود! نجات یافتیم!

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۷ ، ۲۱:۱۸
سایه نویس