بیا مثل گذشته ها،
شب که شد، چراغ های اتاق را خاموش کنیم.
من روی تخت اینور اتاق دراز میکشم،
تو روی تخت آن وری دراز بکش.
سکوت کن!
چیزی نگو!
فقط مثل همان وقت ها که سراپا، بی هیچ سوالی، برای دردهایم گوش شنوا میشدی، گوش بده!
آنقدر گوش بده که حرف ها و گلایه هایم ته بکشد.
بعد بیا کنارم.
در آغوشم بگیر.
نه معمولی؛ محکم.
محکم و پرمهر.
مثل تمام بغل هایی که بعد از مدت ها دوری، داشتیم.
انگار که اولین و آخرین باریست که هم را میبینیم.
بگذار کمی، فقط کمی، وجودت را نفس بکشم،
یا اگر شد چند قطره اشکی بچکانم.
بعد چند ضربه به پشتم بزن،
بگو: "همه چی درست میشه!“
بگو: “من کنارتم!"
این آخری را حتما بگو!
نکند جا بندازی!
این روزها "درست میشه"های دروغی زیاد شنیده ام،
اما “کنارتم"های راستکی نه!