خواب دیده بودم جنگ شده
هزار و پونصد نفر مرده بودند و من نمرده بودم
مانده بودم وسط خاک و خون
درست مثل سالها قبل که مانده بودم وسط سوز و سکوت مطهری و خون ِ روی زمین را دیده بودم و دم نزده بودم، دویده بودم توی ماشین و سعی کرده بودم فراموش کنم آن خون روی زمین خون آدمیزاد است
خون گرم یک انسان، یک آدم
خونی که میریزد و لگدمال میشود
خواب دیده بودم جنگ شده
هواپیما افتاده و تکه تکه شده
کفش ریرا جا مانده، کتابهای رامتین، لبخند پونه و آرش، چشمهای سارا و سیاوش ...
خواب دیده بودم جنگ شده
دشمن به نیزار آمده
دنبال ما دویده و من را پیدا نکرده
کشته، کشته، کشته
خواب دیده بودم جنگ شده
دنیا از ”آدم” خالی شده
همه رفتهاند، همه مردهاند
من نمردهام
من ماندهام
زنده ماندهام و زندگی نکردهام
خواب دیده بودم جنگ شده
خواب دیده بودم جنگ مانده
خواب دیده بودم جنگ نرفته...
خواب دیده بودم
خواب...!
پ.ن: و چون سالگرد آبانه و خاطرهها رو قی میکنیم!