حیاط خلوت

حیاتی مخفی از آنچه زیست میکنم

حیاط خلوت

حیاتی مخفی از آنچه زیست میکنم

حیاط خلوت

من به نوشتن نیاز داشتم.
مثل یک مرض بود، یک مخدر، یک اجبار؛
ولی باز هم دوست نداشتم خودم را نویسنده بدانم.
شاید به خاطر این بود که نویسنده های زیادی دیده بودم که بیشتر از این که وقت برای نوشتن بگذارند وقتشان را صرف بی اعتبار کردن همدیگر می کردند، نق می زدند و همدیگر را سلاخی می کردند و پر از تکبر بودند.
آفریننده ما این هایند؟
همیشه همینطور بوده؟
شاید...
شاید نوشتن شکلی از نق زدن باشد.
بعضی ها بهتر از بقیه غُر می زنند.

چارلز بوکوفسکی

.........

یک کوچیده از بلاگفا که از شخصی ترین احساساتش مینویسد
لطفا اگر او را شناختید به روی خودتان نیاورید و رد شوید
بگذارید اینجا تا ابد "شخصی" بماند

.........

پیوندهای روزانه

۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

«بهاره رهنما، هنرمند کشورمان، برای بار دوم ازدواج کرد!»

چند روزی است که تیتر تک تک پیج های خبری زرد و غیر زرد، همین جمله است!
عده ای تبریک میگویند،
عده ای تعجب میکنند،
عده ای میگویند زندگی دیگران به ما مربوط نیست و بی تفاوت رد می شوند،
عده ای فحش می دهند (فعلا مشخص نیس به چه چیز، ولی فحش می دهند!)
عده ای سخت عصبانی اند که چطور زنی با چهل و اندی سال سن و با داشتن دختری بیست ساله، لباس عروس پوشیده و ازدواج مجددش را در بوق و کرنا میکند، 
عده ای نوشته اند باید بابت این بی حیایی خجالت بکشد و آبروی هنرمندان رو برده (در این مورد هم مشخص نیست که چرا باید خجالت بکشد و چرا آبروی هنرمندان را برده!!! مگر سایر هنرمندان ازدواج نمیکنند؟؟؟؟!!!  )
عده ای از این هم پایشان را فراتر گذاشته اند و نوشته اند، سر پیری و معرکه گیری و اصلا غلط کرده که ازدواج کرده!!!!

من اما، از تمام این حواشی های ریز‌ و درشت، عکس‌ عروسی اش را گذاشته ام جلوی چشمانم و به قامتش در لباس عروس که با یک روبان آبی تزیین شده، نگاه کردم!
به زنی که در تمام سالهایی که به عنوان مخاطب میشناسمش، ساختارشکن بوده
چه آن زمان که در میان هیاهوی عجیب خانوم ها رو چه به کار و زن باید بچسبه به بچه و شوهرش، با داشتن بچه و شوهر، در چند رشته درس خواند، فعالیت کرد و موفق شد!
چه آن زمان که میان دعواهای سر به فلک کشیده ی زوج های مطلقه، دوستانه و بدون اجرای نقش‌ قربانی جدا شد و نگذاشت حواشی دامن زندگی اش را بگیرد،
چه آن زمان که در میان هجمه و توهین علیه زنانِ چاق، با اضافه وزن فیلم بازی کرد، با اضافه وزن سفر رفت، با اضافه وزن فعالیت کرد، با اضافه وزن آرایش کرد، با اضافه وزن لباس رنگی پوشید و به همه نشان داد آدم میتواند با چاقی هم خوشحال باشد، با چاقی هم زیبا بپوشد و با چاقی هم در جامعه حضور داشته باشد و نیاز نیست خودش را لای لباس های مشکی یا در پَستو مخفی کند،
و چه حالا...
دقیقا همین حالا که با داشتن یک دختر بیست ساله و چهل سال سن، لباس عروس‌ میپوشد و ازدواج میکند!!!

باز به کامنت های زیر پست نگاه میکنم.
کدام یک از زنانی که زیر این پست ها، فریاد وا اسفا سر میدهند، خودشان از کلیشه های جنسیتی رنج نبرده اند؟
کدامشان به خاطر حرف مردم از ازدواج کردن یا ازدواج نکردن، نترسیده اند و خودشان را پنهان نکرده اند؟
کدامشان شب هایی به خاطر اختیاراتی که خانواده و جامعه به برادرشان یا پسرهای فامیل میداده و آنها ازش محروم بودند، اشک نریخته اند؟
کدامشان به خاطر ترس از سوالات بی ربط و خصوصی اهل فامیل و اهل محل، خود را در خانه حبس نکرده اند؟
کدامشان به خاطر حرف های صد من یه غاز، از سفر رفتن، رنگی پوشیدن، مو رنگ کردن، لباس پوشیدن، درس خواندن در یک شهر دیگر یا یک رشته خاص و غیره، صرف نظر نکرده اند؟
و کدامشان جرات کرده اند که کاری برای شکستن این تابوها و کلیشه ها انجام بدهند؟
این کلیشه ها، 
تا من،
تا ما سعی نکنیم از بین نمی رود! 
علنی کردن ازدواج دوم،
باور به اینکه اگر ازدواجی به بن بست رسید نیاز به ادامه دادنش صرفا به خاطر ترس از حرف مردم نیست،
باور به اینکه طلاق یا ازدواج دوم یا مجرد ماندن خجالت ندارد و نیاز به پنهان کردن یا پنهان شدن نیست...
و...

راستی،
به نظرتان اگر یک مرد، بعد از جدایی از همسرش و با داشتن یک بچه، ازدواج میکرد،‌ حواشی دورش‌ این گونه بود؟
نظر شما چیست؟
برایم بنویسید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۶ ، ۰۱:۰۸
سایه نویس

چند روزیه که عکس یه بیلبورد داره توی فضای مجازی میچرخه! بیلبوری با این جمله کلیشه ای که «بهشت زیر پای مادران است نه کارمندان!!!»
تقریبا سعی کردم این چند وقت تا اونجایی که میتونم نظرات مردمی رو بخونم تا یه شِمایی -هر چند هم اگه واقعا مشت نمونه خروار نباشه- از نظرات آدمها دستم بیاد
ولی راستش هنوز نتونستم ذهنم رو نظم بدم!!!!
سوالات تو ذهنم رژه میرن و حقیقتا انقدر مغزم پره که هیچ جواب روشنی نمیتونم بهشون بدم!!!!!


1. آیا کار کردن یک انتخاب فردی است؟ 
اگه آره، آیا به همون اندازه که زن به خودش اجازه میده توی خونه بمونه (و مثلا به کارای موردعلاقه اش برسه تا شاداب تر باشه و کمتر خسته شه و غیره) مرد هم اجازه داره کار‌ نکنه و بگه من میخوام تو خونه به کار‌ موردعلاقه ام برسم و اینجوری راحت ترم؟


2. ما چند مسئولیت توی زندگیمون داریم
در قبال خودمون
همسرمون
فرزندانمون
خانواده امون
و جامعه امون!!!!
آیا با در خونه موندن، در صورتی که شرایط ویژه ای نداریم (مثل فرزند تازه متولد شده یا بیماری یا غیره) به صلاح خودمون و رشد شخصیمون و جامعه و خانواده هست؟


3. با توجه به اینکه هر ساله بودجه زیادی صرف آموزش هر کشور میشه، آیا این درسته که سال به سال این علم زیادتر و دانشگاه ها شلوغ تر بشه اما از اونور هیچ ارائه و بازخوردی به جامعه داده نشه؟ اگه قراره این علمی که به دست میاریم رو دوباره به جامعه برنگردونیم (نمیگم چند برابر، ولی حداقل به همون اندازه که گرفتیم) پس واقعا چرا از این امکانات بی دلیل بهره میبریم؟


4. موقعیتی رو تصور کنید که به هر دلیلی، نان آور خونه دیگه نیست! نمیتونه خرجتون رو بده! آیا کماکان با خودتون میگید من میخوام خونه بمونم چون اینجوری میتونم به کارای موردعلاقه ام برسم؟
آیا واقعا این بی‌مسئولیتی نیست که به دلیل اینکه یکی هست که خرجمون رو میده، بار خودمون رو که سالمیم، بالغیم و اهل تفکر،‌ روی دوش اون بگذاریم؟


شما چی فکر میکنید؟
نظراتتون رو برام بنویسید!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۶ ، ۲۳:۱۶
سایه نویس

دروغ گفتم...!


گفت خیلی بی معرفتی، شماره امو پاک کردی نامرد؟

و من نتوانستم بگویم آره!

نتوانستم پیش خودم شجاع و راستگو باشم، اما پیش او بی معرفت و نامرد!

گفتم نه...امممم...دستم خورد پاک شد گمونم!


دروغ میگفتم!

دستی در کار نبود،

خودم پاک کرده بودم!

پاک کرده بودم چون باید پاک میشد!

چون آدم هایی که جز مواقع لزوم، هیچ موقع از سال یادت نمی کنند باید پاک شوند!

این اصلا ربطی به خوبی و بدی شان ندارد...

ممکن است خوب باشند، اما نه برای تو!

او هم خوب بود اما نه برای من!


برای من...

برای من که بود؟

فقط یک دوست قدیمی که هر وقت میگفت سلام، چطوری؟ باید فکر میکردم یعنی چیکار دارد باز؟ چه میخواهد؟


یک مدت که شده بودم مثل این جملات مضخرفِ مینیمال نما،

که خدا رو شکر که فلانی یادم نمیکنه، این یعنی مشکلی نداره...

یا خدا رو شکر که فلانی وقتی مشکل داره به من زنگ میزنه این یعنی بهم اعتماد داره

و از این حرفا...


اما ”خدا رو شکر” نداشت!

زاپاس بودن و مورد استفاده (بخوانید سوء استفاده) قرار گرفتن شکر ندارد...

اصلا همه چیز دارد جز ”شکر”


از یه جایی به بعد دلت میگیرد از اینکه تا کارشان بهت نیفتد نمیپرسد مرده ای یا زنده!

شاید هم توقع بی جایی باشد این حرف!

بالاخره خودت اجازه دادی اینگونه باشند...

من هم خودم اجازه داده بودم!

اجازه دادم که هر وقت کار دارند یادم بیفتند و در جواب هر صد سالی که تلاشم را میکردم اما کاری از دستم برنمی آمد بگویند یک بار ازت کاری خواستیما!!!!

و من مبهوت این کلام شوم...


نمیدانم کِی!

ولی از یه جایی به بعد تصمیم گرفتم رابطه های یک طرفه ی این شکلی را پاک کنم...

و کردم...

و خودم را از شر ”سلام، چطوری؟ کارت داشتم” های همیشگی، بی هیچ تشکری که لااقل دلخوشم کند که طرف آنقدرها هم بی فهم و شعور و طلبکار نیس خلاص کنم.

و خلاص کردم...


بار دیگر مینویسد:

- واقعا؟

باید بنویسم نه!

باید راستش را بگویم...

باید شجاع باشم،

لااقل پیش خودم!

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۶ ، ۲۲:۳۷
سایه نویس