حیاط خلوت

حیاتی مخفی از آنچه زیست میکنم

حیاط خلوت

حیاتی مخفی از آنچه زیست میکنم

حیاط خلوت

من به نوشتن نیاز داشتم.
مثل یک مرض بود، یک مخدر، یک اجبار؛
ولی باز هم دوست نداشتم خودم را نویسنده بدانم.
شاید به خاطر این بود که نویسنده های زیادی دیده بودم که بیشتر از این که وقت برای نوشتن بگذارند وقتشان را صرف بی اعتبار کردن همدیگر می کردند، نق می زدند و همدیگر را سلاخی می کردند و پر از تکبر بودند.
آفریننده ما این هایند؟
همیشه همینطور بوده؟
شاید...
شاید نوشتن شکلی از نق زدن باشد.
بعضی ها بهتر از بقیه غُر می زنند.

چارلز بوکوفسکی

.........

یک کوچیده از بلاگفا که از شخصی ترین احساساتش مینویسد
لطفا اگر او را شناختید به روی خودتان نیاورید و رد شوید
بگذارید اینجا تا ابد "شخصی" بماند

.........

پیوندهای روزانه

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فمنیست» ثبت شده است

هشت مارس مبارک
مبارک شمایی که از دورترین نقطه شهرستان با کلی اما و اگر و شرط و شروط رفتی یه شهر بزرگتر درس بخونی و واسه خودت کسی بشی اما پشت سرت گفتن رفته دنبال شوهر!!
مبارک شمایی که به هر جا رسیدی گفتن تا وقتی شوهر نکردی و زندگی تشکیل ندادی ارزش نداره و سر و سامون نگرفتی!

 

هشت مارس مبارک
مبارک شمایی که واسه برداشتن یه ابروی ساده تا مدتها با پدر و مادرت کل کل و دعوا داشتی، مبارک شمایی که قایمکی از گوشه خیابون رژ میخریدی تا ببینی خوشگل شدن چه جوریه، مبارک شمایی که قایمکی عاشق میشدی، قایمکی فارغ... مبارک شمایی که واسه ساده ترین حقت، حق اینکه چی بپوشی و چه جور بپوشی و کجا بری با زمین و زمان جنگیدی! 


هشت مارس مبارک
مبارک شمایی که واسه ۹-۱۰ شب برگشتن به خونه حرف شنیدی... همسایه ها گفتن معلوم نیست تا این موقع کجا ول بوده، برادرت که دوی شبم به زور میومد خونه بهت گفت فاحشه، پدر و مادرتم اخم و تَخم کردن و سر تاسف تکون دادن که خوب نیست دختر تا این موقع شب بیرون باشه!


هشت مارس مبارک
مبارک شمایی که واسه آینده ات جدی بودی، کار‌ کردی و جون کندی و شب بیداری کشیدی تا به مدارج بالای شغلی برسی، با هزار جور تبعیض و تحقیر و تجاوزای روحی و جسمی دست و پنجه نرم کردی، با هزار مدل قانون سر و کله زدی اما تا به یه جایگاه رسیدی همه گفتن با گنده ترا لاس زده و از بَر و روش استفاده کرده!  


هشت مارس مبارک
مبارک شمایی که پا به پای شوهرت واسه زندگی زحمت کشیدی، هم خونه کار‌ کردی هم بیرون، کم خوردی و کم پوشیدی و کم خوابیدی اما تا حرف سهمت از دُنگ خونه و ماشین شد، تا حرف از حضانت بچه ت شد، گفتن هوا برت داشته و زبونت دراز شده


هشت مارس مبارک
مبارک شمایی که خواستی واسه خیانت شوهرت جدا شی، خانواده ت گفتن خوشی زده زیر دلش، خانواده شوهرت گفتن زن زندگی نبوده، دادگاه گفت کوتاه بیا بشین خونه، فامیلا گفتن میخواد طلاق بگیره آزاد باشه که بگرده، مردم گفتن دنبال مهریه است، شوهرت گفت مگه کار غیرقانونی کردم؟ خدا خودش گفته تا چهار تا حلاله!

 

هشت مارس مبارک
مبارک شمایی که هر لحظه به روح و جسمت تجاوز شد... با تحقیرهای تو خونه، با جهنم جهنم گفتن های تو مدرسه، با متلک های سرِ کوچه، با تعقیب شدن ها و دست مالی شدن های ناغافل و بی بهونه... 
مبارک شمایی که تا صدات بلند شد و کمک خواستی گفتن کرم از خود درخته!!
تا یه کم به خودت رسیدی گفتن لابد دلش میخواد...
تا صدات در اومد گفتن خفه!

 

هشت مارس مبارک
مبارک شمایی که نهایت راهت شد ازدواج و بچه داری! که تو اوج نوجوونی مجبورت کردن آرزوهاتو چال کنی و تا زیاده خواه نشدی بله رو بگی و زودی دو تا بچه بیاری که شوهرت به راه بمونه! اما تو دست نکشیدی، واسه بچه هات جنگیدی... واسه خوب بزرگ شدنشون، درس خوندنشون، مستقل شدنشون... واسه اینکه اونا دیگه راه تو رو نرن، اونا دیگه تهِ آرزوهاشون نشه دو تا بچه و مادری که یادش نیست آرزوش چی بوده! 

 

هشت مارس مبارک همتون
مبارک شمایی که داستانتون تو این سطرها جا نمیشه اما به هر دری زدید که داستانتون، ادامهٔ تحقیر و تبعیض نباشه، ادامهٔ شکوفایی باشه!
روز زن مبارکتون

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۸ ، ۱۹:۲۷
سایه نویس

۱. خسته ام!
اینستاگرامم رو باز میکنم تا ببینم چه خبره!
یه ویدیوی چند دقیقه ای با کپشن «پرنسس کوچولوی زیبای من» از یکی از نزدیکان نظرمو به خودش جلب میکنه! ویدیو رو باز میکنم و در کمال تعجب دختربچه پنج شش ساله ی پیراهن پوشِ تاج گل به سری رو میبینم که بردنش آتلیه و دارن ازش فیلم و عکس میگیرن!
اولین بار نیست که میبینم پدر و مادری چنین کاری میکنن،
اولین بار نیست که میبینم والدین صرفا روی زیبایی های بچه اشون تاکید دارن،
اولین باری هم نیست که لفظ «پرنسس» رو برای دختر کوچولوهای خوشگلی که تموم دنیاشون لباس های پفی و موهای بلند و کارتون های دیزنی و زندگی تجملیه، میشنوم!
اما باز هم مثل تموم دفعاتِ قبل، با خودم فکر میکنم کاش جای تاکید روی زیبایی بچه ها و تشویقشون واسه خوشگل بودن و ناز بودن و غیره، جای پرنسس بار آوردنشون، جای وای چه خوشگل و دلبری، روی مهارت هاشون تاکید بشه و برای تلاش هاشون تشویق بشن تا نسل آینده، به قول یونگ یه مشت «موبور خنگ و جذاب» نباشن!
باز به ویدیو نگاه میکنم و به فکر فرو میرم!
یعنی دیدن این ویدیو برای بقیه هم مثل من، تا این حد غم انگیزه؟

۲. نزدیک غروبه!
داریم با یکی از دوستان، پفک میخوریم که یاد یه خاطره بانمک میفتم!
خاطره از بچه سه چهار ساله ایه که تا به حال پفک نخورده بود و اولین بار توی ایران پفک خورد و گفت اینجا پفک میخورم چون آزادیه! :دی
واکنشش برای خودم جالب بود اما به نظر میرسید مخاطبم خیلی هم از این داستان لذت نبرده بود!
من با چشم خودم دیدم که اون فردِ آرومی که داشت پفک میخورد، یهو از کوره در رفت و شروع کرد به گفتن اینکه این آدما میخوان ادای آدم های روشنفکرو دربیارن و مگه میشه بچه تا اون سن پفک نخورده باشه و اصلا انقدر سختگیری چه معنی ای میده و خوب نیست اینجوری بودن و مثلا اینا میخوان بگن خیلی میفهمن و این مادر چون خودش خیلی پفک خورده بود به بچه اش میگفت نخوره و.....!!! :|
من با چشم های گرد داشتم میدیدم که یه آدم چطور ۱۸۰ درجه تغییر رفتار میده و نمیفهمیدم که اصلا چرا باید «پفک» موضوعی برای از کوره در رفتن باشه!!!!


۳. روز جهانی چپ دست هاست!
یکی از دوستان متنی فرستاده در مورد اینکه سالها چپ دست ها رو میزدن تا با دست راست بنویسن!! :|
بعدش اضافه میکنه، راستی میدونستی خیلیا این روز به هم کادو میدن؟
با تعجب میگم واسه چی؟
میخنده و میگه واسه چپ دستی دیگه!
میگم واسه چیزی که خودشون توی به وجود اومدنش نقشی ندارن کادو میگیرن؟ :|
میخنده و میگه آره!
و ماجرای دخترعمه اش رو تعریف میکنه که در به در دنبال فلان وسیله است تا به عنوان کادوی روز جهانی چپ دست، به بچه ی هشت سالش بده!!!

من....؟
من دیگه چیزی نمیگم، فقط سکوت میکنم!

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۸ ، ۱۱:۲۹
سایه نویس

فلسفه روز دختر رو نمیفهمم!ا

 

اینکه یه تیکه غشای بیضی شکل در واژن میتونه باعث به وجود اومدن یه روز و تبریک گفتن یا نگفتن به یه آدم بشه همونقدر ناراحت کننده اس که سایر تبعیض ها و نابرابری ها!

 

حالا کاش حتی اگه میخوایم این روز رو به عنوان یک مناسبت در تقویم گرامی بداریم، ازش به عنوان یه روز برای درک بهتر مشکلات دخترامون و حل اونا استفاده کنیم نه صرفا تبریک و قربون صدقه رفتن های صد من یه غاز!!!

 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۸ ، ۱۰:۰۳
سایه نویس

یه وبلاگ پیدا کردم که توضیحات بایوش به نظرم جالب اومد و ترغیبم کرد به خوندن...
هنوز گیرِ نوشته اول بودم که دستم رفت پایین تر و چشمم خورد به یکی از پستای قدیم
در تقبیح ازدواج مردان با زنان بزرگتر از خودشون نوشته بود، مثلا از نظر علمی!!!!
!!! (میگم مثلا و کلی علامت تعجب میذارم چون علم نمیتونه درستی یا غلطی هیچ رابطه ای رو، اون هم به این شکلِ کلی، مشخص کنه. علم صرفا میتونه طبق آمارها تعیین کنه چه فاکتور ریسک هایی و از چه جنبه هایی در این انتخاب ما وجود داره...!)


اگه به سرحالی قدیم بودم، اگه حوصله سر و کله زدن با نظرات آدما رو داشتم، اگه حوصله بحث داشتم، کامنت میذاشتم و میگفتم چرا اینکه مادری نخواد عروسش از پسرش بزرگتر باشه، «نظرِ شخصیه» نه یه «فکتِ علمی»!

میگفتم اینکه میگن زنا زودتر از مردا به بلوغ فکری میرسن بیشتر جنبه فرهنگی و تربیتی داره و ربطی به «ذات»ِ زن ها نداره و اصلا ملاک خوبی برای تعیین میزان تفاوت سنی بین زوجین نیست چون این بیشتر یه چیز سلیقه ایه (شاید براتون جالب باشه بدونید اینکه مردان بخصوص در ایران دیرتر به بلوغ فکری میرسن -که البته این هم یک فرضیه است و فکت یا نظریه نیست- به نظر میرسه بیشتر به این خاطر باشه که جامعه فرصت کودکی کردن بیشتری به اونا میده و نکته جالب تر اینکه... همین جامعه که امروز فریاد میزنه مرد باید از زن بزرگتر باشه چون دیر به بلوغ فکری میرسه، روزی اعتقاد داشت که اتفاقا زن باید بزرگتر از مرد باشه چون زودتر به بلوغ فکری رسیده و بهتر میتونه زندگی رو مدیریت کنه!!!)


میگفتم اینکه «اکثر» مردانی که با زنان بزرگتر ازدواج میکنند مشکل «اعتماد به نفس» دارند، با مادرشان مشکل دارند و هزار و یک چیز دیگر، برچسب زدن به آدم هاست نه فکت علمی و نظر کارشناسی! (ما اجازه نداریم به آدم ها بدون شناخت از خودشون و دلیل انتخاب هاشون در مقام کارشناس/دکتر/متخصص/محقق/دانشمند و ... برچسب بزنیم! و حتی با شناخت و دونستن دلیل انتخاب هم این حق رو نداریم! کلا برچسب زدن چیز خوبی نیست! باور کنید!!!)


میگفتم اینکه زنان در سن بالاتر میل جنسیشان کم میشود و نمیتوانند نیاز همسرشان را برآورده کنند صرفا یک چیز من درآوردی است که معلوم نیست کدام شیر پاک خورده ای چنین چیز احمقانه ای را از شکمش درآورده و به عنوان فکت علمی به خوردمان داده و ما هم باورمان شده! و تازه آن مقاله ای که مدتها قبل در مورد افزایش میل جنسی زنان در دوران پساقاعدگی خوانده بودم را برایشان میفرستادم (کاش واقعا پیدایش کنم و شیر کنم!)


میگفتم «یائسگی»، «پیر شدن»، «شکسته شدن»، «ناباروری» و هزار و یک چیز دیگر اتفاق های طبیعی زندگی است و اگر رابطه ای توان پذیرش چنین اتفاق های طبیعی ای را ندارد، چه مرد بزرگتر باشد، چه زن، آن رابطه به درد لای جرز در و دیوار هم نمیخورد و باید گذاشت دم کوزه و آبش را خورد!!

نگفتم ولی...
جاش صفحه را بستم و در سکوت این نوشته را نوشتم و در سکوت پستش کردم
حرف بزنم که چه؟
بحث کنم که چه؟
میفهمی که...؟

معنای این "که چه" را که میفهمی؟

حرف زدن و بحث کردن خسته ام کرده!
میفهمی؟

توان ذهنی اعتراض مدام را ندارم!

و مدام با خودم فکر میکنم چطور اینطور شدم؟

پیر شده ام یعنی یا فقط کمی خسته و بی حوصله...؟

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۸ ، ۰۱:۲۷
سایه نویس

۱. کل روز رو دارم در مورد حق طلاق بحث میکنم و نمیفهمم که چرا یه حق انسانی ساده که توی دنیای امروز باید یه چیز مرسوم و عادی باشه، عملا توی این کشور تبدیل به جنگ هر روزه میشه و باید برای پذیرشش حتی به شکل کلامی تا این اندازه انرژی صرف کرد!
خسته ام... خیلی خسته... خسته از تلاش برای کوچکترین حقوق انسانی... خسته از اینکه تو این کشور هر چقدر هم که بدویی باز قرار نیست یه انسان شناخته شی! این عمیقا درد داره... اینکه هر چقدرم تلاش کنی باز راه به جایی نبری درد داره!
خسته م میکنن این بحث ها... این درد ها... خسته... و گاهی ناامید!!

۲. میگه فلانی زنگ زده و گفته (میم) که تو هم چند بار دیده بودیش، تصمیمش رو گرفته و میخواد جدا از شوهرش زندگی کنه! میگه فلانی گفت این روزا همه یاد گرفتن، میخوان جدا زندگی کنن!
میم رو میشناسم، یه زن جوون سی و خوردی ساله که وقتی بیست سال داشته ازدواج میکنه و بچه دار میشه. چند سال بعد، به لطف قانون سرشار از عدالت این مملکت، شوهرش ازدواج مجدد میکنه... میم سالها با یک بچه میسوزه و میسازه... سالها خرجی اندک خونه رو با یه زن دیگه تقسیم میکنه، این وسط حرف مردم رو میشنوه و دم نمیزنه... ولی حالا انگار ماجرا فرق کرده! مثل تموم قصه های نانوشته دنیا، که آگاهی قدرتِ آدم میشه، میم با بزرگ شدن بچه اش سرشو از برف میاره بیرون و تصمیم میگیره رو پای خودش بایسته و به زندگی سراسر توهین خاتمه بده!
با خودم فکر میکنم کاش به قول فلانی اگه راه رهایی، جدا زندگی کردنه، همه یاد بگیرن جدا زندگی کنن! همه یاد بگیرن رها شن!

۳. دلم برای «آ» تنگ شده!
نشد داستان دلتنگی و دلدادگیم رو بنویسم ولی این روزا که نیست، که ندارمش، دلم بدجور هواشو میکنه!
«آ» جزء معدود مردایی بود که جلوی پرواز آدم رو نمیگرفت، نه به حرف، به عمل... که خودش بال میداد بهم واسه پرواز... که معتقد بود حتی اگه نباشه و نباشیم، نباید دوییدن و جلو رفتن و کسی شدن رو یادم بره! باید واسه بالا رفتن تلاش کنم و خودم واسه زندگیم تصمیم بگیرم
«آ» تنها مردی بود که وقتی به رسم این دنیای مردسالار، از جاه طلبی های به حقم دست میکشیدم باهام دعوا میکرد و میگفت میخوای همیشه همین جا بمونی؟ جسور باش و حقتو بگیر و برو جلو! قوی باش!
یک ماهه به دلایلی نیست و یک ماهه ازش بیخبرم و جای خالیش، مخصوصا وقتی میجنگم و نمیشه، بدجور غمگینم میکنه و من فکر میکنم دنیا به آدمایی مثل «آ» بیشتر از هر چیزی احتیاج داره!


پ.ن: بعد از مدتها چند خط نوشتم و خلاص شدم! هر چند بی ربط و بی سر و ته و پر از گلایه ولی... آخیش!

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۸ ، ۰۹:۱۱
سایه نویس

ما نسلِ بغض های فروخورده ایم!
نسلِ حرف های نگفته،
نسلِ بایدها و نبایدها،
نسلِ حیاهای ناتمام...
نسلِ چادر مشکی، روسری مشکی، مانتوی مشکی، شلوار مشکی، کفش مشکی، جوراب مشکی!!
نسلِ شنیدن اسم پسرانه به جای اسم خودمان در خیابان و بیابان و غیره، تا نکند کسی اسممان را بفهمد!!!!
نسلِ "بابای فلانی" یا "آقای فلانی" صدا کردنِ شوهر پیش غریبه و آشنا، و حتی در خانه!!!
نسلِ بلند نخندیدن، جواب کسی را ندادن، آسه رفتن و آسه آمدن...
نسلِ "مرواریدِ در صدف بودن" جای "زن بودن و "آدم بودن"!!!!!
نسلِ همیشه مفتخر به بهشتی که قرار است بابت در خانه ماندن و انجام درست وظیفه ی خطیر شوهرداری زیر پایمان باشد!!!
نسلِ همیشه منتظر برای شاهزاده ی سوار بر اسب سفید و به چنگ آوردنش، تا خوشبختی های نداشته مان را از جایی نامعلوم بیاورد!!!

ما نسل تجاوزهای هر روزه ایم!
نسلِ «وای چه دختر قشنگی» و بوسه زورکی اهلِ محل و دوست و آشنا تا سن 5 سالگی،
نسلِ پوشیدن مانتوی سه سایز بزرگتر از سن 6-7 سالگی،
نسلِ ترس از تجاوز و تعقیب شدن و تیکه شنیدن در خیابان از سن 15 سالگی،
نسلِ شنیدن "دختره ی بی حیا" و "دختره سلیطه" از زنان شهرمان در 16 سالگی،
نسلِ "دختر تا یه سنی خواهان داره" از سن 20 سالگی،
نسلِ "کی اینو میبره" در سن 30 سالگی...
نسلِ دست مالی شدن توی تاکسی و چسباندن بیشتر خود به در، تا در سوراخ شود اما صدا از گلویمان درنیاید که ایهاالناس، فرد کناری ام متجاوز است!!! متجاوز به حریمی که اجازه دست درازی ندارد!!!

ما نسلِ ترسیم!
نسلِ بغضیم!
نسلِ سکوت...
نسلِ خجالت از بدیهی ترین اتفاقات زندگیمان!
نسلِ ترسیدن از خون هر ماهه ای که فکر میکردیم سرطان یا یک مرض لاعلاج دیگر است!!
نسلِ گریه های شبانه برای شفای همان خون که بعدها فهمیدیم طبیعی ترین اتفاق بدنمان است!!!
نسلِ خجالت از بالغ شدن و رشد کردنِ جای جایِ بدنمان! ترس از باب میل نبودن وجودمان، وحشت از موردپسند نبودنمان...

ما همان نسلِ بزک شده برای شب زفافیم در لباس امروزی،
"پاک" میمانیم و خودمان را "پاک" نگه میداریم برای یک نفر!!
تصاحب میشویم و میبالیم به این مالکیتِ مطلق و بی چون و چرای جسم و روحمان!
بعد مینشینیم و سه من خودمان را میمالیم و النگوهای از مچ تا آرنجمان را میشماریم و در جواب نداشتن بدیهی ترین حقوقمان با افتخار از "شوهرم اجازه نمیده" و "شوهرم دوست نداره" ها میگوییم.
و سالها بعد در حالی که حتی اجازه باز کردن یک حساب بانکی برای فرزندمان را بدون اذن پدرش نداریم، میرویم و به دخترانی شبیه دیروز خودمان از "حیا"یی که برای خودمان خوشبختی نیاورد میگوییم،
از دست و کمال داشتن و کدبانو بودن،
از سکوت کردن و دم نزدن،
از سوختن و از ساختن،
از وابسته بودن و قوی نبودن و نجنگیدن و ”مردا زن ظریف‌ و ضعیف دوست دارن” و "زن برای نازه" و "هر چی درس بخونی باز باید بری خونه شوهر" و...

ما
این نسل پر از از ترس های شبیه هم
این نسل پر از درد
این نسل سرگردان بین سنت و مدرنیته!
ما....این نسلِ پر از تقصیر!!!

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۷ ، ۲۱:۴۳
سایه نویس

۱. آمده ام سفر!
توی همین اردیبهشت جهنمیِ بدون بارانِ شمال با بوی خوش بهارنارنج! روزهای طولانی و عصرهایی که پای درخت های آلوچه با چوبی در دست میگذرد (از چوب برای کندن آلوچه ها استفاده میکنم)
روزها به طرز احمقانه ای کش می آیند و منِ همیشه در حال بدو بدو نمیتوانم با این روزهای خالی از برنامه کنار‌ بیایم.
قبل ترها که سرم شلوغ بود با خودم فکر میکردم اگر روزی مشغله هایم کم شود و بروم سفر، هیچ کاری نمیکنم؛ فقط کتاب میخوانم و فیلم میبینم و از طبیعت و معاشرت با آدمها لذت میبرم!
الان اما فکر میکنم حوصله ام با این برنامه متنوعم بدجور سر رفته
چه میدانم
آدم های یک بام و دو هواییم دیگر!
هم خدا را میخواهیم هم خرما را!!!

 

۲. با چند تا از دخترهای یک شکل فامیل نشسته ایم یک گوشه به حرف!
دخترهای یک شکل با لباس های یک شکل و موهای یک شکل و آرایش های یک شکل و اکسسوری های یک شکل‌ با اندکی تفاوت در رنگ! دخترانی که حتی علایقشان هم یک شکل است (همه شان وسایل گل‌ گلی دوست دارند،‌‌ عاشق عکاسی اند، برند میپوشند، زیاد کافه میروند، موهایشان یک دست بلند و ساده است، توی کار مدلینگند، فدایی گربه ها و سگ هایند، فروغ و شاملو دوست دارند، شجریان گوش‌ میدهند، آرام و فرشته وارند و...) و انگار از زیر‌‌ کاربن رد شده اند!!!
با خودم فکر میکنم چقدر حوصله سر بر! و بعد شانه ای بالا می اندازم و میگویم: ”جهان سومیم دیگه!!! همیشه باید دنباله رو و مثل هم باشیم!!”

 

۳. پریود شده ام
دقیقا در بی موقع ترین زمان ممکن
دیدن خون، بدون داشتن پد و نوار و هر کوفت و زهرمار‌ دیگر یعنی کابوس
یعنی خاک بر سر من که با این همه نوتیفیکیشن از برنامه های مختلف، باز هم تا دقیقه آخر ول معطلم!!
با یکی از خانه زادهای منزل مادربزرگ میروم خرید و بالاخره توی یکی از مغازه ها یک بسته نوار با جذب بالا گیر می آورم
فروشنده بسته را توی دو پلاستیک مشکی میپیچد و میدهد دستم
پوزخند میزنم اما چیزی نمیگویم
چه بگویم در این روستای دورافتاده؟ چه دارم که بگویم؟
هیچ!
خانه زاد پلاستیک را از دستم کش میرود و میگذارد لای خریدهای دیگر که حتی رد بسته هم از پلاستیک معلوم نشود!!
تعجب میکنم!‌ و راستش خنده ام میگیرد
از آن خنده ها که میگویند از گریه غم انگیز تر است!
به شوخی میگویم: ”مگه داری‌ بمب حمل میکنی؟”
با تعجب نگاهم میکند.
لبخند زورکی میزنم، سرم را پایین می اندازم و به طرف خانه حرکت میکنم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۸:۱۴
سایه نویس

چند روزیه که عکس یه بیلبورد داره توی فضای مجازی میچرخه! بیلبوری با این جمله کلیشه ای که «بهشت زیر پای مادران است نه کارمندان!!!»
تقریبا سعی کردم این چند وقت تا اونجایی که میتونم نظرات مردمی رو بخونم تا یه شِمایی -هر چند هم اگه واقعا مشت نمونه خروار نباشه- از نظرات آدمها دستم بیاد
ولی راستش هنوز نتونستم ذهنم رو نظم بدم!!!!
سوالات تو ذهنم رژه میرن و حقیقتا انقدر مغزم پره که هیچ جواب روشنی نمیتونم بهشون بدم!!!!!


1. آیا کار کردن یک انتخاب فردی است؟ 
اگه آره، آیا به همون اندازه که زن به خودش اجازه میده توی خونه بمونه (و مثلا به کارای موردعلاقه اش برسه تا شاداب تر باشه و کمتر خسته شه و غیره) مرد هم اجازه داره کار‌ نکنه و بگه من میخوام تو خونه به کار‌ موردعلاقه ام برسم و اینجوری راحت ترم؟


2. ما چند مسئولیت توی زندگیمون داریم
در قبال خودمون
همسرمون
فرزندانمون
خانواده امون
و جامعه امون!!!!
آیا با در خونه موندن، در صورتی که شرایط ویژه ای نداریم (مثل فرزند تازه متولد شده یا بیماری یا غیره) به صلاح خودمون و رشد شخصیمون و جامعه و خانواده هست؟


3. با توجه به اینکه هر ساله بودجه زیادی صرف آموزش هر کشور میشه، آیا این درسته که سال به سال این علم زیادتر و دانشگاه ها شلوغ تر بشه اما از اونور هیچ ارائه و بازخوردی به جامعه داده نشه؟ اگه قراره این علمی که به دست میاریم رو دوباره به جامعه برنگردونیم (نمیگم چند برابر، ولی حداقل به همون اندازه که گرفتیم) پس واقعا چرا از این امکانات بی دلیل بهره میبریم؟


4. موقعیتی رو تصور کنید که به هر دلیلی، نان آور خونه دیگه نیست! نمیتونه خرجتون رو بده! آیا کماکان با خودتون میگید من میخوام خونه بمونم چون اینجوری میتونم به کارای موردعلاقه ام برسم؟
آیا واقعا این بی‌مسئولیتی نیست که به دلیل اینکه یکی هست که خرجمون رو میده، بار خودمون رو که سالمیم، بالغیم و اهل تفکر،‌ روی دوش اون بگذاریم؟


شما چی فکر میکنید؟
نظراتتون رو برام بنویسید!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۶ ، ۲۳:۱۶
سایه نویس