حیاط خلوت

حیاتی مخفی از آنچه زیست میکنم

حیاط خلوت

حیاتی مخفی از آنچه زیست میکنم

حیاط خلوت

من به نوشتن نیاز داشتم.
مثل یک مرض بود، یک مخدر، یک اجبار؛
ولی باز هم دوست نداشتم خودم را نویسنده بدانم.
شاید به خاطر این بود که نویسنده های زیادی دیده بودم که بیشتر از این که وقت برای نوشتن بگذارند وقتشان را صرف بی اعتبار کردن همدیگر می کردند، نق می زدند و همدیگر را سلاخی می کردند و پر از تکبر بودند.
آفریننده ما این هایند؟
همیشه همینطور بوده؟
شاید...
شاید نوشتن شکلی از نق زدن باشد.
بعضی ها بهتر از بقیه غُر می زنند.

چارلز بوکوفسکی

.........

یک کوچیده از بلاگفا که از شخصی ترین احساساتش مینویسد
لطفا اگر او را شناختید به روی خودتان نیاورید و رد شوید
بگذارید اینجا تا ابد "شخصی" بماند

.........

پیوندهای روزانه

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دروغگو» ثبت شده است

دروغ گفتم...!


گفت خیلی بی معرفتی، شماره امو پاک کردی نامرد؟

و من نتوانستم بگویم آره!

نتوانستم پیش خودم شجاع و راستگو باشم، اما پیش او بی معرفت و نامرد!

گفتم نه...امممم...دستم خورد پاک شد گمونم!


دروغ میگفتم!

دستی در کار نبود،

خودم پاک کرده بودم!

پاک کرده بودم چون باید پاک میشد!

چون آدم هایی که جز مواقع لزوم، هیچ موقع از سال یادت نمی کنند باید پاک شوند!

این اصلا ربطی به خوبی و بدی شان ندارد...

ممکن است خوب باشند، اما نه برای تو!

او هم خوب بود اما نه برای من!


برای من...

برای من که بود؟

فقط یک دوست قدیمی که هر وقت میگفت سلام، چطوری؟ باید فکر میکردم یعنی چیکار دارد باز؟ چه میخواهد؟


یک مدت که شده بودم مثل این جملات مضخرفِ مینیمال نما،

که خدا رو شکر که فلانی یادم نمیکنه، این یعنی مشکلی نداره...

یا خدا رو شکر که فلانی وقتی مشکل داره به من زنگ میزنه این یعنی بهم اعتماد داره

و از این حرفا...


اما ”خدا رو شکر” نداشت!

زاپاس بودن و مورد استفاده (بخوانید سوء استفاده) قرار گرفتن شکر ندارد...

اصلا همه چیز دارد جز ”شکر”


از یه جایی به بعد دلت میگیرد از اینکه تا کارشان بهت نیفتد نمیپرسد مرده ای یا زنده!

شاید هم توقع بی جایی باشد این حرف!

بالاخره خودت اجازه دادی اینگونه باشند...

من هم خودم اجازه داده بودم!

اجازه دادم که هر وقت کار دارند یادم بیفتند و در جواب هر صد سالی که تلاشم را میکردم اما کاری از دستم برنمی آمد بگویند یک بار ازت کاری خواستیما!!!!

و من مبهوت این کلام شوم...


نمیدانم کِی!

ولی از یه جایی به بعد تصمیم گرفتم رابطه های یک طرفه ی این شکلی را پاک کنم...

و کردم...

و خودم را از شر ”سلام، چطوری؟ کارت داشتم” های همیشگی، بی هیچ تشکری که لااقل دلخوشم کند که طرف آنقدرها هم بی فهم و شعور و طلبکار نیس خلاص کنم.

و خلاص کردم...


بار دیگر مینویسد:

- واقعا؟

باید بنویسم نه!

باید راستش را بگویم...

باید شجاع باشم،

لااقل پیش خودم!

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۶ ، ۲۲:۳۷
سایه نویس