خونه خوبه!
پنجشنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۹، ۱۰:۵۰ ق.ظ
میگم: تو که بری از اینی که هستمم تنهاتر میشم. دیگه نه جای موندن دارم نه نای موندن!
میگه: میرم که منتظرت بمونم. بلکه بکنی از این قفسی که هم روحتو گرفته، هم جسمتو!
میگم: چهارشنبهها چشم انتظار حرفامون میمونه،
چشم انتظار داستان خوندن و حرف زدن و داستان خوندن و کافی خوردن و داستان خوندن و هیچی نگفتن!
کاش یه روزِ چهارشنبه برگردی....
میگه: برنمیگردم اما جاش یه روز چهارشنبه منتظرت میمونم،
یه روزِ پاییز...
که زنگ بزنی بگی من اومدم و کجایی !
بعد به یاد تک تک روزای قدیم، تک تک خیابون های طول و دراز شهرو پیاده بریم و کافی بخوریم و کیف کنیم از دنیایی که بالاخره واسه هر دوتامون خونه شده
میگم: خونه...
لبخند میزنه و میگه: خونه!
۹۹/۰۷/۱۰
یکی خانه اش این سوی جهان است، خانه دیگری آن سوی جهان.
هر کدام میگویند من خانه تو نمیآیم. ولی در خانه خودم مینشینم و منتظر تو میمانم.
این انتظار بیپایان است و هر کدام در خانه خود نشستهاند و جم نمیخورند. تا اینکه راه حلی به ذهنم جناب راوی میرسد، که؛
فرض کنیم دنیا خانه ماست. پس، هم خانه شدیم!