به خودت افتخار کن جانم!
به خودت افتخار کن جانم
به خودت بابت روزایی که گذروندی افتخار کن...
بابت تموم صبح هایی که آفتاب نزده، با تن خسته از جات بلند شدی و خودتو آماده جنگ های نابرابرِ زندگی کردی،
بابت تلاش هایی که کردی تا زندگی رو به کام خودت و عزیزات ذره ای شیرین تر کنی یا آینده رو قشنگ تر از امروزت بسازی،
بابت غصه ها و دلتنگی هایی که پشت چهره آرومت پنهون کردی،
بغض هایی که با یه لیوان چای سر کشیدی،
اشک هایی که نریختی...
بابت تلاش هایِ تا آخرین نفس،
خم شدن ها و زانو نزدن،
نامردی دیدن ها و دَم نزدن...
بابت قوی بودن ها تو اوج ضعف،
شب بیداری ها و چه کنم چه کنم ها و گرفتن تصمیم های سخت،
بابت خوابیدن با اشک...
بابت ”خوبم” گفتن های دروغکی، لبخندهای ساختگی...
شکستن های بی صدا و رو پا موندن های زورکی...
بابت اشتباه کردن ها و مسیرو عوضی رفتن ها و کله خری ها و دیوونه بازی ها...
بابت شکست خوردن ها
بابت قهقهه های از ته دل،
سرخوشی ها و بی خیالی طی کردن ها و ”به یه وَرَم” گفتن ها
بابت خوندن های زیاد، گوش کردن های زیاد،
حرف زدن های زیاد، نوشتن های زیاد...
بابت سکوت کردن،
فقط شنیدن
شنیدن و شنیدن و شنیدن...
بابت زنده گی کردن و زندگی کردن...
به خودت افتخار کن جانم
بابت تموم این سالهایی که گذروندی
به خودت افتخار کن جانم
بابت تموم سالهایی که قراره بگذرونی...
پ.ن: 25! به همین سادگی سالا میان و میرن...
تحمل کردن و توانایی تحمل کردن ارزشمنده و افتخار هم داره.
اینکه دردی هست و درک میکنی ولی تحمل میکنی و غیره.
یک هنر بالاتر این است که نگذاری درد بر تو وارد شود، جاخالی دهی، گرفتن به یک ور ها. این با ارزش تر است.
اشک ریختن و دم نزدن خوب است، اشک نریختن بهتر است.
اصلا نشمردن روزگار عالی است.
دو روز عمر، شمردن یعنی چه. یک، دو.