به خودت افتخار کن جانم
به خودت بابت روزایی که گذروندی افتخار کن...
بابت تموم صبح هایی که آفتاب نزده، با تن خسته از جات بلند شدی و خودتو آماده جنگ های نابرابرِ زندگی کردی،
بابت تلاش هایی که کردی تا زندگی رو به کام خودت و عزیزات ذره ای شیرین تر کنی یا آینده رو قشنگ تر از امروزت بسازی،
بابت غصه ها و دلتنگی هایی که پشت چهره آرومت پنهون کردی،
بغض هایی که با یه لیوان چای سر کشیدی،
اشک هایی که نریختی...
بابت تلاش هایِ تا آخرین نفس،
خم شدن ها و زانو نزدن،
نامردی دیدن ها و دَم نزدن...
بابت قوی بودن ها تو اوج ضعف،
شب بیداری ها و چه کنم چه کنم ها و گرفتن تصمیم های سخت،
بابت خوابیدن با اشک...
بابت ”خوبم” گفتن های دروغکی، لبخندهای ساختگی...
شکستن های بی صدا و رو پا موندن های زورکی...
بابت اشتباه کردن ها و مسیرو عوضی رفتن ها و کله خری ها و دیوونه بازی ها...
بابت شکست خوردن ها
بابت قهقهه های از ته دل،
سرخوشی ها و بی خیالی طی کردن ها و ”به یه وَرَم” گفتن ها
بابت خوندن های زیاد، گوش کردن های زیاد،
حرف زدن های زیاد، نوشتن های زیاد...
بابت سکوت کردن،
فقط شنیدن
شنیدن و شنیدن و شنیدن...
بابت زنده گی کردن و زندگی کردن...
به خودت افتخار کن جانم
بابت تموم این سالهایی که گذروندی
به خودت افتخار کن جانم
بابت تموم سالهایی که قراره بگذرونی...
پ.ن: 25! به همین سادگی سالا میان و میرن...