حیاط خلوت

حیاتی مخفی از آنچه زیست میکنم

حیاط خلوت

حیاتی مخفی از آنچه زیست میکنم

حیاط خلوت

من به نوشتن نیاز داشتم.
مثل یک مرض بود، یک مخدر، یک اجبار؛
ولی باز هم دوست نداشتم خودم را نویسنده بدانم.
شاید به خاطر این بود که نویسنده های زیادی دیده بودم که بیشتر از این که وقت برای نوشتن بگذارند وقتشان را صرف بی اعتبار کردن همدیگر می کردند، نق می زدند و همدیگر را سلاخی می کردند و پر از تکبر بودند.
آفریننده ما این هایند؟
همیشه همینطور بوده؟
شاید...
شاید نوشتن شکلی از نق زدن باشد.
بعضی ها بهتر از بقیه غُر می زنند.

چارلز بوکوفسکی

.........

یک کوچیده از بلاگفا که از شخصی ترین احساساتش مینویسد
لطفا اگر او را شناختید به روی خودتان نیاورید و رد شوید
بگذارید اینجا تا ابد "شخصی" بماند

.........

پیوندهای روزانه

برای تو که روح را مرهم شدی...

دوشنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۱۱:۱۱ ب.ظ

من مطمئنم

یه روز میاد

که هیچکس از رفتن پیش مشاور و روانشناس خجالت نمی کشه،

هیچکس بخاطر مراجعه به تراپیست ”دیوونه” و ”روانی” خطاب نمیشه،

هیچ کس سفره دلشو پیش صغری خانوم و اصغر آقا و سکینه خانوم باز نمیکنه تا راهکارهایی که به کار خودشون هم نیومده، به خوردش بدن.


من مطمئنم

یه روز میاد

که کسی به رواندرمانگر نمیگه ”دکترِ دیوونه ها”

کسی یواشکی نمیره مشاوره‌‌‌

کسی نمیگه ”روانشناسا از همه دیوونه ترن” یا ”من خودم یه پا روانشناس و روانکاوم”


من مطمئنم

یه روز میاد

که کسی از روانشناسا انتظار معجزه نداشته باشه،

انتظار ”بی غم بودن” و ”بی مشکل بودن” نداشته باشه و بدونه همون طور که یه پزشک میتونه به ”بیماری جسمی” مبتلا شه، یه روانشناس هم میتونه به ”بیماری روحی” دچار شه!!


من مطمئنم

یه روز میاد

یه روزِ خوب...

یه روزِ قشنگ...


روز جهانی مشاوره و روانشناسی، به حافظان سلامت روح و روان مبارک 

نظرات  (۵)

در یک نگاه، جهان یک تیمارستان بزرگ است. 
که من و تو، به کمک خود، به کمک همدیگر، قرار است خود را التیام ببخشیم.
مخصوصا صاحبان هنر و اهل خلاقیت توانایی خود درمانی و در خود فرو رفتن و بر خود شیفته شدن و لبخند ملیح با چشمان نیمه باز، که من می فهمم و تو نمی فهمی می توانند بزنند. اما باقی، باید به هم کمک کنیم. 
کمک کردن به همدیگر می تواند ما را از بند بستگان به تخت غم، جدا کند، بیاورد در محوطه اجتماع، که آفتابی بگیریم و بالشتی که کل روز در بغل داریم را بگذاریم زیر سرمان و لختی بیاساییم!
اما،
آرزوی روز بی غمی، یعنی زبانم لال، قیامت!
فعلا که خوشیم به این دارالمجانین.. دیوارهای بلند نامرئی اش، وجد آفرین است و شادی های گذرای لذت بخش ش گول زننده و دوست داشتنی. 
بهترین تئوری که تا به امروز شنیده ام، این است که تو برای اینجا نیستی. برای جایی هستی به نام نیستان. احتمالا بیرون تیمارستان، دهکده ای است با باغ های نیشکر. 
اما، 
اینکه من یک روزی غمگین شوم، طبیعی است. در خود فرو روم، طبیعی است. بخواهم ارتباطم  را با همه کس قطع کنم، طبیعی است. اما مدت ش نباید زیاد طولانی شود. اگر شود، یعنی که این دنیا را بیش از اندازه جدی گرفته ام. 
آنگاه دوای دردم این است که بگویم، دوستت دارم، و از این تیمارستان نگاه تیزبین، رهایی یابم..
راه ساده ای است، اگر غرور بگذارد. 

پاسخ:
دقیقا مدتش نباید طولانی شه
و الی روزای بد و پر از حزن برای همه هست...
خیلی خوب اشاره کردی به همه چی
منم امیدوارم
پاسخ:
مرسی که وقت میذاری...:)
به امید این روز قشنگ :) منم مطمعنم یه روزی میاد :)
پاسخ:
چه پرانرژی!
به امید اون روز... ^__^
سلاااااااام :)))))) تولدتون مبارک :)
پاسخ:
وااااای، چطور یادتون بود؟
واقعا سورپرایز شدم...
خیلی خیلی مرسی ^__^
۰۷ تیر ۹۸ ، ۱۷:۰۴ نباتِ خدا
تو یکی از پستاتون تاریخ تولدتون رو دیدم :))))

پاسخ:
و چه جالب که حواستون بود
در هر حال مرسی! :))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی