حیاط خلوت

حیاتی مخفی از آنچه زیست میکنم

حیاط خلوت

حیاتی مخفی از آنچه زیست میکنم

حیاط خلوت

من به نوشتن نیاز داشتم.
مثل یک مرض بود، یک مخدر، یک اجبار؛
ولی باز هم دوست نداشتم خودم را نویسنده بدانم.
شاید به خاطر این بود که نویسنده های زیادی دیده بودم که بیشتر از این که وقت برای نوشتن بگذارند وقتشان را صرف بی اعتبار کردن همدیگر می کردند، نق می زدند و همدیگر را سلاخی می کردند و پر از تکبر بودند.
آفریننده ما این هایند؟
همیشه همینطور بوده؟
شاید...
شاید نوشتن شکلی از نق زدن باشد.
بعضی ها بهتر از بقیه غُر می زنند.

چارلز بوکوفسکی

.........

یک کوچیده از بلاگفا که از شخصی ترین احساساتش مینویسد
لطفا اگر او را شناختید به روی خودتان نیاورید و رد شوید
بگذارید اینجا تا ابد "شخصی" بماند

.........

پیوندهای روزانه

برای تو... که نیستی.... که ندارمت!

يكشنبه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۸، ۰۳:۰۳ ب.ظ
میخواستم برایت بنویسم دوستت دارم!
بنویسم نبودنت دارد نابودم میکند
دارد مثل موریانه میخوردم
دارد تمامم میکند!

میخواستم برایت بنویسم این روزها بی تو نمی‌ گذرد،
بی‌تو اصلا هیچ چیز نمی گذرد،
برمیگردد به عقب و جایی میان بودن هایت مکث می کند.
بعد می رود روی دور تکرار و هر روز تکرار میشود
و تکرار می شود
و تکرار می شود!
آنقدر که فکر‌ میکنم هستی
با تو میخندم،
با تو میرقصم،
با تو خاطره میسازم...

میخواستم برایت بنویسم
رفتنت رفتن تو نبود
تو مرا هم با خودت بردی
”من” را
منی که برای خودم مانده بود را.
حالا از من، ”من” نمانده!
تو ماندی!

تو!
یا بیا
یا من را برایم بیاور!
گناه دارد این منی که نه تو را دارد، نه خودش را!

نظرات  (۷)

خییییلی قشنگ وبااحساس بود.

دنبال شدی.
پاسخ:
مرسی عزیزم :)
۲۶ مرداد ۹۷ ، ۱۶:۰۶ علامت سوال
چه قشنگ بود((:
وبلاگت کلا حس خوبی بهم میده(:
پاسخ:
ای جانم! منم خیلی خوشحالم که شما مخاطب اینجایی!! ^__^
۲۷ مرداد ۹۷ ، ۱۷:۰۳ علامت سوال
مرسییییی.....
چه استقبال خوببیییی^__^♡♡
پاسخ:
^__^
۳۱ مرداد ۹۷ ، ۰۲:۳۰ امید معظمی گودرزی
خیلی خوب بود.
شاید عاشقانه ای مشترک برای یک نسل
پاسخ:
ممنونم ^__^
چه تعادل عجیبی در این متن است. متن بی مقصر. عاشق این گونه متن هام.
گاهی دو نفر همدیگر را دوست دارند، ابراز نمی‌کنند. در زمانبندی ابراز مشکل دارند. بخت یاری نمی‌کند. دور می‌شوند، همدیگر را بلند صدا نمی‌زنند و کار از کار می گذرد. و اینطور شروع می‌شود، می‌خواستم بگویم..
در اینجا، خبر از غرور یا دوستی یکطرفه نیست. بلکه تعلل است، که گریبان آدم را می‌گیرد. 
اینجور روایت ها را، این شکل را دوست دارم. مخصوصا آنگاه که فرصتی ناگهان ایجاد می‌شود و روزنی به مراجعه مجدد. و آنگاه عشق و محبت از دو سو فوران می‌کند. این خیلی خوب است. این از آنها ست که در زندگی زناشویی نیز بسیار اتفاق می‌افتد.
اما در مورد عاشقی های مجردی، توصیه نمی‌کنم، چون ممکن است کار از کار بگذرد و.. البته اگر آدم با قریحه باشد، می‌شود نویسنده، نباشد، می‌شود نابود!
پاسخ:
ما جزء دسته سومیم
جزء دسته نویسندگان نابود! :))
یاد بعضی شعرهای کامران رسول زاده افتادم.مثلا این رو ببین.شایدم خونده باشی.اینجا هویت شاعر دیگه اول شخص مفرد نیست:

من حالمان خوب نیست
فدای سرت
که شما خوب باشی...
فدای سرتان 
که ما برای تو بمیرم
که بی ما
بیمار نشوی خدای نکرده
شما فقط
به ما بگو بمیرم
من یکی یکی 
برای شما می میریم...
پاسخ:
چه قشنگ...
نخونده بودم این شعرشو
مرسی! :)
"گناه دارد این منی که نه تو را دارد, نه خودش را!" این تیکه ش بیشتر به دل من نشست. 😊

پاسخ:
و اینگونه نویسنده ذوق مرگ میشود!!  ^__^

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی