حیاط خلوت

حیاتی مخفی از آنچه زیست میکنم

حیاط خلوت

حیاتی مخفی از آنچه زیست میکنم

حیاط خلوت

من به نوشتن نیاز داشتم.
مثل یک مرض بود، یک مخدر، یک اجبار؛
ولی باز هم دوست نداشتم خودم را نویسنده بدانم.
شاید به خاطر این بود که نویسنده های زیادی دیده بودم که بیشتر از این که وقت برای نوشتن بگذارند وقتشان را صرف بی اعتبار کردن همدیگر می کردند، نق می زدند و همدیگر را سلاخی می کردند و پر از تکبر بودند.
آفریننده ما این هایند؟
همیشه همینطور بوده؟
شاید...
شاید نوشتن شکلی از نق زدن باشد.
بعضی ها بهتر از بقیه غُر می زنند.

چارلز بوکوفسکی

.........

یک کوچیده از بلاگفا که از شخصی ترین احساساتش مینویسد
لطفا اگر او را شناختید به روی خودتان نیاورید و رد شوید
بگذارید اینجا تا ابد "شخصی" بماند

.........

پیوندهای روزانه

۱. ۶ ماه
دقیقا ۶ ماه و ۶ روز است که ما خانه نداریم!
۶ ماه پیش من بودم و مادر و یک چمدان لباس، و وسایلی که به لطف یکی از اقوام توی ایوان خانه شان جا گرفته بود و مقصدی که معلوم نبود در شمالی ترین نقطه ایران است یا جایی حوالی پایتخت یا نقطه ای در جنوب.
۶ ماه پیش من بودم و مادر و یک چمدان و امید به اینکه کمکی از راه میرسد و بالاخره راهی باز میشود و این بلاتکلیفیِ مدام به پایان میرسد.
۶ ماه گذشت و من ماندم و مادر و یک چمدان
و بلاتکلیفی ای که پایان نیافت و ادامه دارد
تا به امروز....
که دقیقا ۶ ماه و ۶ روز است که ما خانه نداریم!

۲. مینشینم توی اتاقی که مال من نیست، با دیواری که مال من نیست، در کنار پنجره ای که مال من نیست و وسایلی که مال من نیست؛ و با خود فکر میکنم خانه داشتن، سقفی برای خود داشتن، به جایی تعلق داشتن، مقصدی داشتن، حس خوبی است!

یک چهاردیواری که سندش هم به نامت نباشد، اصلا اجاره ای باشد، یک متری باشد، اما بشود بعد از یک روز طاقت فرسا، به آن پناه برد و خستگی ها را، حتی برای لحظه ای، روی زمین گذاشت و نگران نبود که بیرون از آن چهاردیواری قرار است آسمان به زمین بیاید یا نه
دلار و یورو به فلک بکشد یا نه
سقف بالای سر آدم خراب بشود یا نه!
نشسته ام توی اتاق ۱۰ متری ای که مال من نیست با دیوار ها و پنجره و وسایلی که مال من نیست و به خانه ای فکر میکنم که ۶ ماه هست که خانه من نیست!

۳. باید از اینجا برویم!
باید برویم شهری که دوستش نداریم و در کنار آدم هایی که دوستشان نداریم، روزگاری که دوستش نداریم را بگذرانیم!
و تمام این ها تصمیم من بوده
این تصمیم را پررنگ تر نوشتم بلکه بعدها یادم بماند خودم خواستم
که خودم در پاییزی ترین روز سال به خیابان ها رفتم
ساعت ها قدم زدم
چند قطره اشک ریختم
و روبروی امن ترین نقطه زندگی ام، دریا، جسورانه ترین تصمیم زندگی ام را گرفتم!
رفتن!
رفتن به جایی که دوستش ندارم!
رفتن به جایی که دوستش ندارم اما قرار است برایم ”خانه” شود
خانه ای که ۶ ماه و ۶ روز است ندارم!!

نظرات  (۸)

۱۴ مهر ۹۷ ، ۱۵:۰۵ کسب درآمد از خرید شارژ و پرداخت قبوض
سلام
مطالب بسیار عالی هستند. امیدوارم موفق باشید.
اگه تونستین به وبلاگ منم سری بزنین
۱۴ مهر ۹۷ ، ۱۸:۳۹ دانشجوی همیشگی مدیریت
من معتقدم به جای غصه خوردن همیشه باید تلاش کرد و توکل داشت
پاسخ:
من هم برای همین زنده ام
چون معتقدم همیشه راهی هست...
حتی اگر سخت
حتی اگر غیرممکن
۱۴ مهر ۹۷ ، ۱۹:۰۲ علی زیرایی
وبتون عالیه دنبال شدید
پاسخ:
سپاس!
۱۵ مهر ۹۷ ، ۰۱:۰۴ امید معظمی گودرزی
انگلیسی ها دو واژه برای خونه دارن همون جوری که میدونی. یکی home و یکیم house.
داشتن house واقعا حس امنیت زیادی به آدم میده و نداشتنش واقعا بده. البته من بدیشو نمیتونم حس کنم اندازه تو چون حتی اگه بدترین محله شهر زندگی کردیم ولی خونه داشتیم. میخوام اینو بهت بگم که امکان داره یه زمانی مثل من موقتی چند سالی رو کنار رود خونه فاضلاب شهری زندگی کنی ولی در نهایت یه روزی این وضعیت تموم میشه و این فقط به شرطی حاصل میشه که house که توش هستی home تو باشه.  پس هرجا هستی با گرما و عشق زندگی کن. 
با آرزوی روزای طلایی برات
پاسخ:
چقدر زیبا و همدلانه نوشتی
من مطمئنم با این نگاه زیبا، هر جا باشی اونجا homeئه!
ممنون از دلگرمیت
۲۳ مهر ۹۷ ، ۰۷:۱۸ آسـوکـآ آآ
خیلی تلخه
خیلی خیلی تلخه...
۲۴ مهر ۹۷ ، ۲۱:۱۸ یاسمن مجیدی
خب...چیزی که نوشتی مطمئنا غم انگیزه.برای نویسنده بسیار زیاد و برای مخاطب هم به هر صورت تاثر برانگیزه
اما اجازه بده اجازه بده تو همین مطلب و در گیر و دار چنین روزهایی به نکته ی مثبتی اشاره کنم و اون قلمت هست.چیزی که بسیار خوب روایت کرده چنین ماجرایی رو
پاسخ:
چقدر خوندن این تعریف از زبون تو، من رو خوشحال کرد
ممنون که وقت میذاری ^__^
مشکل حل شده ؟
پاسخ:
بله شکر خدا
دیگه میتونم بگم الان شش ماهه که ما خونه داریم! :دی
تمام روزهای مزخرف و گند و سیاه یه روزی تمام میشه و صبح میرسه 
پاسخ:
درست میشه همه چی
شک ندارم
واسه حسم ولی مدرک ندارم!!!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی