حیاط خلوت

حیاتی مخفی از آنچه زیست میکنم

حیاط خلوت

حیاتی مخفی از آنچه زیست میکنم

حیاط خلوت

من به نوشتن نیاز داشتم.
مثل یک مرض بود، یک مخدر، یک اجبار؛
ولی باز هم دوست نداشتم خودم را نویسنده بدانم.
شاید به خاطر این بود که نویسنده های زیادی دیده بودم که بیشتر از این که وقت برای نوشتن بگذارند وقتشان را صرف بی اعتبار کردن همدیگر می کردند، نق می زدند و همدیگر را سلاخی می کردند و پر از تکبر بودند.
آفریننده ما این هایند؟
همیشه همینطور بوده؟
شاید...
شاید نوشتن شکلی از نق زدن باشد.
بعضی ها بهتر از بقیه غُر می زنند.

چارلز بوکوفسکی

.........

یک کوچیده از بلاگفا که از شخصی ترین احساساتش مینویسد
لطفا اگر او را شناختید به روی خودتان نیاورید و رد شوید
بگذارید اینجا تا ابد "شخصی" بماند

.........

پیوندهای روزانه

من دلم میخواد سرنوشتم تو باشی

يكشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۷، ۱۰:۲۲ ب.ظ

من دلم میخواد سرنوشتم تو باشی!
میخوام صبح که از خواب پا میشم،
کنار تو باشم؛
به تو صبح بخیر بگم،
به تو لبخند بزنم،
و روزمو با تو شروع کنم!

دلم میخواد مریض که شدم، تو بالای سرم باشی، 
تو بهم داروهامو بدی،
تو تموم سوپ های دنیا رو قاشق به قاشق فوت کنی و به خوردم بدی.

من دلم میخواد وقتی میرم بیرون، از سنگ فرش های انقلاب گرفته تا مغازه ها و کوچه پس کوچه های ولیعصر، تو رو یادم بندازه تا هنوز بیرون نیومده، بدوام بیام خونه پیشت و با خنده بگم: ”هیچ جا خونه آدم نمیشه!”

من میخوام وقتی اعصابم از زمین و زمان خورده؛ کج خلقیامو، غرغرامو، بغض هامو بیارم واسه تو...
پیش تو غر بزنم،
سر تو داد بزنم،
توی بغل تو گریه کنم،
و مطمئن باشم وقتی میگی:”آروم باش عزیزم، من کنارتم”، یعنی اگه تموم دنیا هم باهام سر لج باشن، پشتم به تو گرمه که دنیامی!

من دلم میخواد سرنوشتم تو باشی!
میخوام سر سفره ای که تو نشستی بگم: ”بله!”
میخوام دفتری که اسم تو رو نوشته، امضا کنم!
انگشتری که تو خریدی دستم کنم،
لباسی که تو خریدی بپوشم!
بچه ای که از وجود توئه رو به دنیا بیارم!

من میخوام کنار تو پیشرفت کنم،
با تشویق های تو انگیزه بگیرم،
با حمایت های تو جلو برم!
میخوام وقتی خسته و مونده از سر کار برمیگردم، پامو تو خونه ای که تو توشی، بذارم!
میخوام برای آینده ی با تو، تلاش کنم!

من دلم میخواد صبحای جمعه به عشق با تو بودن از خواب پاشم،
واسه یه صبحانه ی با تو میزو بچینم،
واسه یه ناهارِ با تو به چه کنم چه کنم بیفتم،
واسه یه شام، کنار تو، تدارک ببینم!

من دلم میخواد وقتایی که ژولیده ام، وقتایی که بی حوصله ام، وقتایی که اون لیدی شیک و همیشگی نیستم؛ اونی که میاد و از پشت بغلم میکنه و میگه:”تو همه جوره خوشگلی”، تو باشی!

من میخوام اونی که شب به شب کنارش آروم میگیرم،
اونی که بهش تکیه میکنم،
اونی که کنارش پیر میشم،
اونی که همسر خطابش میکنم، تو باشی!
آره، تو!
من دلم میخواد سرنوشتم ”تو” باشی!

نظرات  (۳)

محشر بود
پاسخ:
هشتگ خجالت!!! :دی

چقدر دوسش دارم این حس تعلق خاطر تنها وتنها به یک نفر رو
که همه وجودت، تک تک سلول هات به عشق اون یه نفر زندگی کنن
متنتون عجیب از دل برآمده بود و بر دل می‌نشست، لا اقل دل من که متن رو کاملا میفهمیدم
پاسخ:
مرسی از نظر زیبات
خوشجالم که اینطور بوده... ^__^
۲۳ مهر ۹۷ ، ۰۷:۳۳ آسـوکـآ آآ
چقدرررررر جذاب بود.
پاسخ:
مرسی! ^__^

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی