حیاط خلوت

حیاتی مخفی از آنچه زیست میکنم

حیاط خلوت

حیاتی مخفی از آنچه زیست میکنم

حیاط خلوت

من به نوشتن نیاز داشتم.
مثل یک مرض بود، یک مخدر، یک اجبار؛
ولی باز هم دوست نداشتم خودم را نویسنده بدانم.
شاید به خاطر این بود که نویسنده های زیادی دیده بودم که بیشتر از این که وقت برای نوشتن بگذارند وقتشان را صرف بی اعتبار کردن همدیگر می کردند، نق می زدند و همدیگر را سلاخی می کردند و پر از تکبر بودند.
آفریننده ما این هایند؟
همیشه همینطور بوده؟
شاید...
شاید نوشتن شکلی از نق زدن باشد.
بعضی ها بهتر از بقیه غُر می زنند.

چارلز بوکوفسکی

.........

یک کوچیده از بلاگفا که از شخصی ترین احساساتش مینویسد
لطفا اگر او را شناختید به روی خودتان نیاورید و رد شوید
بگذارید اینجا تا ابد "شخصی" بماند

.........

پیوندهای روزانه

ما...

چهارشنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۷، ۰۹:۴۳ ب.ظ

ما نسلِ بغض های فروخورده ایم!
نسلِ حرف های نگفته،
نسلِ بایدها و نبایدها،
نسلِ حیاهای ناتمام...
نسلِ چادر مشکی، روسری مشکی، مانتوی مشکی، شلوار مشکی، کفش مشکی، جوراب مشکی!!
نسلِ شنیدن اسم پسرانه به جای اسم خودمان در خیابان و بیابان و غیره، تا نکند کسی اسممان را بفهمد!!!!
نسلِ "بابای فلانی" یا "آقای فلانی" صدا کردنِ شوهر پیش غریبه و آشنا، و حتی در خانه!!!
نسلِ بلند نخندیدن، جواب کسی را ندادن، آسه رفتن و آسه آمدن...
نسلِ "مرواریدِ در صدف بودن" جای "زن بودن و "آدم بودن"!!!!!
نسلِ همیشه مفتخر به بهشتی که قرار است بابت در خانه ماندن و انجام درست وظیفه ی خطیر شوهرداری زیر پایمان باشد!!!
نسلِ همیشه منتظر برای شاهزاده ی سوار بر اسب سفید و به چنگ آوردنش، تا خوشبختی های نداشته مان را از جایی نامعلوم بیاورد!!!

ما نسل تجاوزهای هر روزه ایم!
نسلِ «وای چه دختر قشنگی» و بوسه زورکی اهلِ محل و دوست و آشنا تا سن 5 سالگی،
نسلِ پوشیدن مانتوی سه سایز بزرگتر از سن 6-7 سالگی،
نسلِ ترس از تجاوز و تعقیب شدن و تیکه شنیدن در خیابان از سن 15 سالگی،
نسلِ شنیدن "دختره ی بی حیا" و "دختره سلیطه" از زنان شهرمان در 16 سالگی،
نسلِ "دختر تا یه سنی خواهان داره" از سن 20 سالگی،
نسلِ "کی اینو میبره" در سن 30 سالگی...
نسلِ دست مالی شدن توی تاکسی و چسباندن بیشتر خود به در، تا در سوراخ شود اما صدا از گلویمان درنیاید که ایهاالناس، فرد کناری ام متجاوز است!!! متجاوز به حریمی که اجازه دست درازی ندارد!!!

ما نسلِ ترسیم!
نسلِ بغضیم!
نسلِ سکوت...
نسلِ خجالت از بدیهی ترین اتفاقات زندگیمان!
نسلِ ترسیدن از خون هر ماهه ای که فکر میکردیم سرطان یا یک مرض لاعلاج دیگر است!!
نسلِ گریه های شبانه برای شفای همان خون که بعدها فهمیدیم طبیعی ترین اتفاق بدنمان است!!!
نسلِ خجالت از بالغ شدن و رشد کردنِ جای جایِ بدنمان! ترس از باب میل نبودن وجودمان، وحشت از موردپسند نبودنمان...

ما همان نسلِ بزک شده برای شب زفافیم در لباس امروزی،
"پاک" میمانیم و خودمان را "پاک" نگه میداریم برای یک نفر!!
تصاحب میشویم و میبالیم به این مالکیتِ مطلق و بی چون و چرای جسم و روحمان!
بعد مینشینیم و سه من خودمان را میمالیم و النگوهای از مچ تا آرنجمان را میشماریم و در جواب نداشتن بدیهی ترین حقوقمان با افتخار از "شوهرم اجازه نمیده" و "شوهرم دوست نداره" ها میگوییم.
و سالها بعد در حالی که حتی اجازه باز کردن یک حساب بانکی برای فرزندمان را بدون اذن پدرش نداریم، میرویم و به دخترانی شبیه دیروز خودمان از "حیا"یی که برای خودمان خوشبختی نیاورد میگوییم،
از دست و کمال داشتن و کدبانو بودن،
از سکوت کردن و دم نزدن،
از سوختن و از ساختن،
از وابسته بودن و قوی نبودن و نجنگیدن و ”مردا زن ظریف‌ و ضعیف دوست دارن” و "زن برای نازه" و "هر چی درس بخونی باز باید بری خونه شوهر" و...

ما
این نسل پر از از ترس های شبیه هم
این نسل پر از درد
این نسل سرگردان بین سنت و مدرنیته!
ما....این نسلِ پر از تقصیر!!!

نظرات  (۳)

۳۱ مرداد ۹۷ ، ۰۲:۴۰ امید معظمی گودرزی
شاید یکم نامتعارف به نظر بیاد ولی مردا هم خسته شدن از اینکه نمیتونن مثل انسان زندگی کنن.
بهتره بگیم که زن توی جامعه ما سرکوب نشده بلکه زنانگی سرکوب شده.
یه جمله معروف و پرکاربرد هست که میگه "مرد که گریه نمیکنه!!!!!"
آخه چرا؟
توی این شرایط به نظرم باید خیلی انسان باشی که گریه کنی.
پاسخ:
با حرفتون کاملا موافقم!! و چقدر خوشحالم که شما به عنوان یک آقا به این موضوع اشاره کردید...
درسته که قربانی اصلی مردسالاری، زنان و اقلیت های جنسی هستن اما باید باور کنیم که مردسالاری به مردها هم به شکلی دیگه ای آسیب میزنه (یک آسیب خاموش)
متاسفانه خیلی ها به خاطر ناآگاهی یا منافعی که از این نظام بیمار به دست میارن سعی دارن تا این حقیقت رو کتمان کنن و نمیدونن با این کار چه آسیبی به جامعه و خانواده و انسان ها میزنن
این واقعا غم انگیزه...
۳۱ مرداد ۹۷ ، ۲۳:۲۲ امید معظمی گودرزی
خیلی دوست دارم در این مورد خیلی چیزا بگم ولی واقعا دیگه خسته شدم.
آدما خودشون زندگیشونو انتخاب میکنن و اصلا نمیتونیم خوب و بد برای دیگران کنیم.
امیدوارم روزی به جایی برسیم که انتخاب شخصیمون هماهنگ با انتخاب اجتماعی باشه.
پاسخ:
درک میکنم و... به امید روزهای روشن تر! :)
۰۱ شهریور ۹۷ ، ۱۶:۰۲ امید معظمی گودرزی
به امید روزای روشن تر!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی